mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اینجا من هستم؛ سکوتی محض

    سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو

    اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و روزمره‌گی

    خالی‌تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ

    معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده‌ام

    اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی

    من هستم و سازی مبهم

    اینجا من مانده ام تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم

    من هستم و یکرنگی شکسته‌ام

    اینجا در شهری دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که میایی

    در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ

    من هستم سیمایی شکسته‌تر از همیشه

    اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان مشکی
    در امتداد نگاه تو

    لحظه های انتظار شکسته می شود

    و بغض تنهایی من

    مغلوب وجود تو می شود
    عادت نکرده ام هنوز ...

    خیال می کنم

    روزی باز می گردی

    آرام از پشت سر می آیی،

    مرا که به انتهای خیابان خیره شده ام

    دوباره به نام کوچک صدا می زنی و

    عمر تنهایی ام به پایان می رسد...
    امروز از همیشه تنهاترم

    تیک تاک ثانیه ها را تازه باور کردم

    اشک ابرها را دیشب لمس کردم

    وقتی بی بهانه گریه میکردند

    گل خشک یادگاریت...

    هر روز خشک و خشک تر میشود

    آرزوهای من هم به همراهش

    روحم اسیر نگاه جادویی ات است

    نگاهم اکسید چشمانت را میخواهد

    در حسرت دیدارت می گدازم

    شامه ام عطر وجودت راجستجو میکند

    از اعماق وجودم بی تو بودن را حس میکنم

    و

    پوچ شدنم را

    و بی صدا اشک میریزم

    و بی مهابا فریاد میزنم

    فریاد میزنم دوستت دارم...

    باد می وزد...خوب میدانم

    صدایم را به گوشت می رساند

    پس بلندتر فریاد میزنم

    میشنوی؟؟؟؟؟؟

    بیشتر از همیشه دوستت دارم
    باران کـه می بـارد......

    دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود.....

    راه می افـتم ...

    بـدون ِ چـتـر ...

    من بـغض می کنـم ....

    آسمـان گـریـه...
    آرام آرام بر من می بارد

    باران را می گویم

    خودم را مرور می کنم

    و حرفــ های تو را

    صدای تق تق حضورت می آید

    و

    من...

    با همه ی

    دلتنگی هایم

    باز سلام می کنم
    دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

    دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

    تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌

    ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

    مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

    راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

    مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!

    در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

    خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

    شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

    شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌

    گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟[/COLOR]
    من میروم اما...................


    من مي روم اما به او بگوييد دوستش دارم،

    به او که تنش بوي گلهاي سرخ را ميدهد،

    به او که با جادوي کلامش زيباترين لغات را شناختم،

    به او که لحن صدايش دلپذيرترين آهنگ است،

    به او که نگاهش به گرمييه آفتاب و لبانش به سرخيه شقايق ودلش به زلالييه باران است،

    به او که براي من مينويسد،

    مينويسد از باران، از شبنم، از گرماي عشق و ...

    من مي روم اما به او بگوييد دوستش دارم ،

    به او که قلبش به وسعت درياييست که قايق کوچک دل من درآن غرق شده،

    به او که مرا از اين زمين خاکي به سرزمين نورو شعرو ترانه برد،

    و چشمهايم را به دنيايي پر از زيبايي باز کرد.

    من مي روم اما به او بگوييد دوستش دارم،

    به او که صداي پايش را ميشنوم،

    به او که لحن کلامش را ميشناسم،

    به او که عمق نگاهش را ميفهمم،

    به او که .....

    من مي روم اما به او بگوييد دوستش دارم،

    به او که گل هميشه بهارمن است،

    به او که قشنگترين بهانه براي بودن من است

    وبه او که عشق جاودانه من است......
    روي آن شيشه تبدار تو را "ها" کردم
    اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم

    حرف با برف زدم سوز زمستاني را
    با بخار نفسم وصل به گرما کردم

    شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد
    شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم

    عرقي سرد به پيشاني آن شيشه نشست
    تا به اميد ورود تو دهان وا کردم

    در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق
    با سرانگشت ، تو را گشتم و پيدا کردم

    با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را
    عکس زيباي تو را سير تماشا کردم

    و به عشق تو فرآيند تنفس را هم
    جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم

    باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست
    من دمم را به اميد تو مسيحا کردم

    پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل
    و من امروز بر اين شيشه تو را "ها" کردم

    آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي
    جاي هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم
    دل من در دل شب

    خواب پروانه شدن می بیند

    مهر در صبحدمان داس به دست

    خرمن خواب مرا می چیند

    آسمانها آبی

    پرمرغان صداقت آبی است

    دیده در آینه ی صبح تو را می بیند

    از گریبان تو صبح صادق

    می گشاید پر و بال

    تو گل سرخ منی

    تو گل یاسمنی

    تو چنان شبنم پاک سحری

    نه

    از آن پاک تری

    تو بهاری
    نه
    بهاران از توست

    از تو می گیرد وام

    هر بهار این همه زیبایی را

    هوس باغ و بهارانم نیست

    ای بهین باغ بهارانم تو!
    ...در دل من چیزی اسـت،

    مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم صبح

    و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد

    بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه

    دورها آوایی ست که مرا می خواند . . .
    در من ترانه های قشنگی نشسته اند


    انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند


    انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت


    امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند


    ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان


    حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...


    من باز گیج می شوم از موج واژه ها


    این بغضهای تازه که در من شکسته اند


    من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم

    اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا