حقیقت نه به رنگ است و نه بو،
نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او،
نه به جام است و سبو...
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،
تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را، آنچه گفتند و سرودند تو آنی ... خود تو جان جهانی،
گر نهانی و عیانی، تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه عشقی ، تو اسرار نهانی ،
همه جا تو نه یک جای ، نه یک پای، همهای، با همهای، همهمهای
تو سکوتی ، تو خود باغ بهشتی. تو به خود آمده از فلسفهی چون و چرایی،
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی،
در همه افلاک بزرگی،نه که جزئی ، نه چون آب در اندام سبوئی،
خود اوئی، بهخود آی تا بدرخانهی متروک هرکس ننشینی
و به جز روشنی شعشعهی پرتو خود هیچ نبینی
و گل وصل بچینی.......!
نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او،
نه به جام است و سبو...
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،
تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را، آنچه گفتند و سرودند تو آنی ... خود تو جان جهانی،
گر نهانی و عیانی، تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه عشقی ، تو اسرار نهانی ،
همه جا تو نه یک جای ، نه یک پای، همهای، با همهای، همهمهای
تو سکوتی ، تو خود باغ بهشتی. تو به خود آمده از فلسفهی چون و چرایی،
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی،
در همه افلاک بزرگی،نه که جزئی ، نه چون آب در اندام سبوئی،
خود اوئی، بهخود آی تا بدرخانهی متروک هرکس ننشینی
و به جز روشنی شعشعهی پرتو خود هیچ نبینی
و گل وصل بچینی.......!