هیچوقت نفهمیدی...
هیچی نفهمیدی. نفهمیدی تو این کره ی خاکی و بین اینهمه آدم تنها منم که میمونم برای تو...
نفهمیدی هیچکدوم ازون غریبه ها ترو اندازه من نمیخوان...
چشماتو آسون روی اونا نگه داشتی و هیچوقت نفهمیدی که من چی کشیدم...
گریه کردم گفتی گریه نکن لبخند زدم و هیچوقت نفهمیدی تمام این شبا که شب به خیر میگفتی من تا صبح باید صبر میکردم تا بالش خیسم خشک شه بعد بتونم لحظه ای چشمامو ببندم...
دوستت داشتم و نفهمیدی...
هنوز هم عاشقونه به پات نشستم اما میدونم آخر قصه مون چه شکلیه...
اما یه روزی این طاقتم تموم میشه و نمیفهمی چرا من دیگه نیستم...