mani24
پسندها
36,449

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • يک شبي مجنون نمازش را شکست
    بي وضو در کوچه ليلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده اي زد بر لب درگاه او
    پر زليلا شد دل پر آه او

    گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
    بر صليب عشق دارم کرده اي

    جام ليلا را به دستم داده اي
    وندر اين بازي شکستم داده اي

    نشتر عشقش به جانم مي زني
    دردم از ليلاست آنم مي زني

    خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد اين بازيچه ديگر نيستم
    اين تو و ليلاي تو ... من نيستم

    گفت: اي ديوانه ليلايت منم
    در رگ پيدا و پنهانت منم

    سال ها با جور ليلا ساختي
    من کنارت بودم و نشناختي

    عشق ليلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق يک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد
    گفتم عاقل مي شوي اما نشد

    سوختم در حسرت يک يا ربت
    غير ليلا برنيامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردي ولي
    ديدم امشب با مني گفتم بلي

    مطمئن بودم به من سرميزني
    در حريم خانه ام در ميزني

    حال اين ليلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بيقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو ليلا کشته در راهت کنم
    دلتنگم
    برای کسی که مدتهاست
    بی آنکه باشد
    هر لحظه زندگی اش کرده ام.................
    آرزویم این است
    آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛

    مگر از شوق زياد

    نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛

    وبه اندازه ي هر روز تو عاشق باشي

    عاشق آنكه تو را مي خواهد . . .

    و به لبخند تو از خويش رها مي گردد

    و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛

    كه دلت مي خواهد
    کاش می شد خالی از تشویش بود

    برگ سبزی تحفه ی درویش بود

    کاش تا دل می گرفت و می شکست

    عشق می آمد کنارش می نشست

    کاش با هر دل , دلی پیوند داشت

    هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

    کاش لبخندها پایان نداشت

    سفره ها تشویش آب ونان نداشت

    کاش می شد ناز را دزدید و برد

    بوسه رابا غنچه هایش چید و برد

    کاش دیواری میان ما نبود

    بلکه می شد آن طرف تر را سرود

    کاش من هم یک قناری می شدم

    درتب آواز جاری می شدم

    آی مردم من غریبستانی ام

    امتداد لحظه ای بارانیم

    شهر من آن سو تر از پروازهاست

    در حریم آبی افسانه هاست

    شهر من بوی تغزل می دهد

    هرکه می آید به او گل می دهد

    دشتهای سبز , وسعتهای ناب

    نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب

    باز این اطراف حالم را گرفت

    لحظه ی پرواز بالم را گرفت

    می روم آن سو تو را پیدا کنم

    در دل آینه جایی باز کنم .
    با تو می شه خندید.... با تو میشه به غصه فکر نکرد..

    با تو می شه زندگی رو حس کرد... با تو میشه نفس کشید....

    با تو میشه به بدیها فکر نکرد...باتو می شه قشنگ دید...

    با تو می شه مشق صبوری کرد... کاش می شد بیشتر حست کنم

    بودنت و نبودنت هر دو اشک به چشمام میاره.....

    اون وقتهایی که تمام وجودم فقط یه لحظه دیدنت رو فریاد میکنه

    تحمل دوریت چقدر سخته عزیزم....

    شوق دوباره دیدنت روحم رو تازه تر می کنه....دستت که تو دست من بود ٫

    دنيا رو آروم حس مي کردم... آروومه ارووم

    هر جايي که باشم و در هر حالتي تو توي قلب مني..

    فقط تويي که در من جاودانه اي فقط تو......
    هرگز تو را فرموش نخواهم كرد حتي اگر مرا از ياد ببري
    و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
    چرا كه تو را دوست دارم
    ديوانه وار عاشقت شدم
    چرا كه مهرباني را در وجودت ديدم
    با معصوميتت وجودم را دگرگون ساختي
    و اگر تو نبودي هرگز عاشق نمي شدم
    نه تو عشق من را فراموش مي كني
    و نه قلب من از عشقت روي گردان مي شود
    سوگند كه وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است
    و اگر با چشمان مهربانت اشاره اي كني فرسنگها راه خواهم پيمود
    چرا كه شب عشق بسيار طولاني است
    و قلبم در آرزوي تو مي سوزد
    آنگاه كه از برابر ديدگانم دور شوي
    خورشيد وجودت پنهان مي گردد
    و ابرهاي غم و اندوه مرا در بر مي گيرند
    و به دنياي غريبي مي برند
    هميشه در قلبم حضور داري
    و عشقت زندگي ام را گل باران كرده است
    تمامي اين دنيا را با قلبي پر از رمز و راز به دنبالت طي كرده ام
    هميشه به انتظار بازگشتت خواهم ماند
    اگه با بودن من غم تو دلت جون میگیره

    میمیرم که تا ابد قلب تو آروم بگیره

    اگه با بودن من باغ تو ویرونه میشه

    میرم اما میدونم دل بی تو دیوونه میشه
    نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
    ببار باران که دلتنگم...مثالِ مرده بی رنگم
    ببار باران کمی آرام...

    که پاییز هم صدایم شد

    که دلتنگی وتنهایی رفیق باوفایم شد

    ببار باران......

    بزن برشیشه ی قلبم بکوب این شیشه را بشکن

    که درد کمتری دارد اگر با دستِ تو باشد

    ببار باران.....

    که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم ازیادش

    ببار باران..درخت وبرگ خوابیدن

    اقاقی..یاس وحشی..کوچه ها روزهاست خشکیدن

    ببار باران..جماعت عشق را کشتن

    کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن...

    ولی باران تو با من بی وفایی.......

    تو هم تا خانه ی همسایه می باری و تا من....

    می شوی یک ابرتوخالی

    ببار باران........

    ببار باران..................که تنهایم
    من که خواهم رفت... من که خواهم رفت... روزی اگر دلتنگ شدی دعایم کن... آری میروم تا عشق را ثابت کنم... شاید دلت بحال دلم سوخت... شاید... کاش میشد فهمید... از کلامت عشق را... کاش میشد فهماند... معنی حقیقی عشق را به تو... میروم اما بدان بی تو دلم.... میشود آواره ی پس کوچه ها... میروم شاید که بی من سر کنی... بی غم و با شادی و لبخند ها... میروم شاید خداحافظ را... بدرقه ی این قدم هایم کنی... شاید این رفتن ببخشد شادی... بر دلم نفرین تو کمتر کنی... رفتنم حتمیست باید رفت تا... عشق حقیقی را شبی باور کنی... میروم اما هنوز چشمانم... حسرت دیدن را از بر میکند... میروم شاید دلت تنگم شود... کاش دلت این جمله را باور کند........
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا