بعد از غذا ، آنها با هم خداحافظی کردند و او به سمت دستشویی رفت. وقتی که بر گشت متوجه شد که کیفش پایین صندلی نیست. شروع به داد و فریاد کرد و مدام می گفت : وای نباید به آن مرد اعتماد می کردم! و این فریادها ادامه داشت تا زمانی که کیف او را پایین صندلی میز کناری در حالی که یک کاسه سوپ سرد روی ان بود پیدا کردند.
هیچ کس به سوپ او دست نزده بود و این خود او بود که اشتباه سر میز مرد سیاهپوست نشسته و در غذای او شریک شده بود.