Sinai
پسندها
3,164

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سینااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
    بستری بودی؟خدا بد نده؟واسه چی؟
    اتفاقا دو سه بار یادت کردم، ولی تو دلم! امروز هم اومدم دیدم باز نیستی گفتم این پسره کجا غیبش زد یهویی! فکر میکردم رفتی سفر...
    افتتاح هفتمین نمایشگاه مسابقات عکاسی کشاورزی [IMG]
    سلام داش سینا
    نیستی؟؟؟
    دنیا واسم هیچ شده:cry: میخوام برم خودمو از رو بالکن بندازمم تو حیاتتتت :cry::cry:
    لحظه‌ی جدايی که نزديک شد روباه گفت: -آخ! نمی‌توانم جلو اشکم را بگيرم.
    شهريار کوچولو گفت: -تقصير خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهليت کنم.
    روباه گفت: -همين طور است.شهريار کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازير می‌شود!
    روباه گفت: -همين طور است.-پس اين ماجرا فايده‌ای به حال تو نداشته.
    روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.





    -ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای.

    شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ام.

    روباه گفت: -انسان‌ها اين حقيقت را فراموش کرده‌اند اما تو نبايد فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چيزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...

    شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَم.
    به گل گفت: -خدا نگهدار!

    اما او جوابش را نداد.

    دوباره گفت: -خدا نگهدار!

    گل سرفه‌کرد، گیرم این سرفه اثر چائیدن نبود. بالاخره به زبان آمد و گفت:

    -من سبک مغز بودم. ازت عذر می‌خواهم. سعی کن خوشبخت باشی.

    گل به‌اش گفت: -خب دیگر، دوستت دارم. اگر تو روحت هم از این موضوع خبردار نشد تقصیر من است.باشد، زیاد مهم نیست. اما تو هم مثل من بی‌عقل بودی،سعی کن خوشبخت بشوی،این سرپوش را هم بگذار کنار، دیگر به دردم نمی‌خورد.

    -آخر، باد

    -آن قدرهاهم سَرمائو نیستم... هوای خنک شب برای سلامتیم خوب است. خدانکرده گُلم آخر.

    -آخر حیوانات

    -اگر خواسته‌باشم با شب‌پره‌ها آشنا بشوم جز این که دو سه تا کرمِ حشره را تحمل کنم چاره‌ای ندارم.شب‌پره باید خیلی قشنگ باشد. جز آن کی به دیدنم می‌آید؟ تو که می‌روی به آن دور دورها.
    از بابتِ درنده‌ها هم هیچ کَکَم نمی‌گزد: «من هم برای خودم چنگ و پنجه‌ای دارم».

    و با سادگی تمام چهارتا خارش را نشان داد. بعد گفت:

    -دست‌دست نکن دیگر! این کارت خلق آدم را تنگ می‌کند. حالا که تصمیم گرفته‌ای بروی برو!

    و این را گفت، چون که نمی‌خواست شهریار کوچولو گریه‌اش را ببیند.
    دوستان شما مثل جواهر هستند؛ به دست آوردنشان بسیار سخت ولی حفظشان خیلی خیلی سختتره
    اینارو گفتم که در حفظ و نگهداری من همه تلاشتو کنی:D
    :gol::gol:
    ببین هر وقت اواتارتو می بینم کلی می خندم.
    ثواب می کنی یه مسلمونو می خندونی !!! ایول دمت گرم
    می خواستم تشکر کنم. از اینهمه تلاشی که در زمینه مهندسی آب نجام میدین.
    تشکر گوگولتا = 100^(تشکر)
    خواهش می کنم. دوست دارم اگر کاری از دستم برمیاد برای بقیه دوستان انجام بدم.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا