رفته بودم اداره دارایی امروز صبح
یکی از پشت محکم زد رو شونه م
کم مونده بود فرو برم تو زمین
برگشتم دیدم یکی از همکلاسیهای نمیدم کِیَم :دی
(کل ماجرا رو اینجوری تصور کن که هر دیقه دو سه تا چک و لگد و مشت و . . میخورم از طرف)
چن تا خاطره تعریف کرده و خودش هم خندیده
من هم گاها کمی میخندم و گاها لبخند و . . .
یهو گفت اینجا چیکار میکنی؟
گفتم اومدم واسه کارهای شرککت
میگه چه شرکتی ؟ اسم شرکتتون چیه ؟
میگم فلان و فلان
دیدم هاااا این یه جوری شد
رفته رفته کلا عوض شد
انگار گچ سفیده که داره به تدریج سفت میشه
چن دیقه که گذشت انگار نوکری خدمتکاری چیزی هست که جلوم وایساده
تا الان داشت با اسم کوچیک و کلی لقب خطابم میکرد
حالا با اسم فامیل صدام میزنه
خلاصه از بوقلمون صفتیش کار داشت بالا میگرفت و داشتم بالا میاوردم که کارم تموم شد و در رفتم