تو کبوتر ، من بام ... 
می پری از لب من ناآرام؛ 
دل سرخورده ي من ؛ 
مانده در حسرت یک جرعه سلام، 
تو کبوتر ، من باد ... 
می کنی بال و پرت را آزاد؛ 
می پری از من و در حنجره ام می ماند، 
بغض نشکسته ای از یک فریاد... 
تو کبوتر ، من تاک ... 
تو دلت مست غرور 
می پری سوی افق ، 
پای من مانده ولی در دل خاک... 
كاش میشد یک بار ؛ 
من به جای تو کبوتر بودم، 
گر چه دانم تقدیر؛ 
سرنوشتم را اینگونه رقم میزد و بس؛ 
من کبوتر، 
تو قفس