محـسن ز
پسندها
7,181

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بابایی چی نوشتی پاکش کردی؟ زود اهتراف کن.

    میبینم عضو اف بی شدی.چشمم روشن.

    راستی سلام.

    اتفاق ؟ شیب؟ سر ملی؟

    مگه باید اتفاقی بیفته که برقصی؟

    یعنی اتفاقی نیفته رخص اند ه حرام است؟
    آقا محسن یک ماه پیش تولد شما بود !
    من الان فهمیدم !
    چرا پایین سایت نزد !
    تولدتون با تاخیر مبارک :d
    مروز نه آغاز و نه انجام جهان است
    ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
    گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
    دانی که رسیدن هنر گام زمان است
    تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
    بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
    باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
    بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
    از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
    این دیده از آن روست که خونابه فشان است
    دردا و دریغا که در این بازی خونین
    بازیچه ی ایام دل ، آدمیان است
    دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
    این دشت که پامال سواران خزان است
    روزی که بجنبد نفس باد بهاری
    بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
    ای کوه! تو فریاد من امروز شنیدی
    دردی است در این سینه که همزاد جهان است
    از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
    یارب! چقدر فاصله ی دست و زبان است
    خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
    این صبر که من می کنم افشردن جان است
    از راه مرو «سایه» که آن گوهر مقصود
    گنجی است که اندر قدم راهروان است

    (شب به خیر)
    دیدی ای دل که غـــم عشق دگربار چه کرد ؟

    چون بشـــــد دلبر و با یار وفادار چه کرد ؟

    آه از آن نرگس جــــادو که چه بازی انگیخت

    آه از آن مست که با مردم هشیار چــه کرد ؟

    اشک من رنگ شفــــق یافت ز بی ‌مهری یار

    طالع بی‌ شفقت بین که در این کار چه کرد ؟

    برقی از منــــــزل لیلی بدرخشیــــد سحـــــــر

    وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کــرد ؟

    ســـــــــاقیا جام می‌ام ده که نگارنــــــده غیب

    نیست معلوم که در پرده اســــرار چه کرد ؟

    آن کــــه پرنقــــش زد این دایـــــره مینـــــایی

    کس ندانست که در گردش پرگـار چه کرد ؟

    فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

    یار دیرینـــــه ببینید که با یــــــار چه کرد ؟
    یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا /یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
    نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی/ سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
    نور تویی سور تویی دولت منصور تویی / مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
    قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی / قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
    حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی / روضه اومید تویی راه ده ای یار مرا
    روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی / آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
    دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی / پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
    این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی / راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
    در روی امواج تیره
    خورشید را به چنگ بیاورید! ننالید.
    زندگی دریای پرطوفانی است که در هر جایی ممکن است با امواج آن روبرو شد
    امواج را بشکافید و عبور کنید! بایستید!
    جزر و مد را پشت سر بگذارید
    در ساحل دیگر
    آفتاب زیبایی خواهی دید. از سعادت ها بحث کنید!
    دنیا به قدری پر اندوه است که احتیاجی به نگهداری غم خود ندارید.
    هیچ راهی بکلی سخت و صعب العبور نیست
    روحتان بر اثر کار مداوم، ناخشنودی و اندوه خسته است
    از روشنی ها بحث کنید.
    یعنی‌ آبرو آدم رو میبره
    بخدا تقصیر اینه
    منم برم تا بیشتر از این سوتی نداده
    شبتون پور قابلمه
    کلا ما خانوما همیشه عادت داریم به شرایط سخت:D
    اختیار دارید شما استاد ما هستید
    لیکنش را که گذشتمhttp://www.behnevis.com/
    ئه سایت هست فینگلیش مینویسیم پارسی‌ تحویل میده
    با بهنویس نوشتم
    این غلطای املائی هم که اینا همش بهم میخندن سر همینه که من فینگلیش مینویسم این بهنویس می‌کنه فارسی بد خوب گاهان سوتی هم میده:D
    خیلی‌ جوک باحالی‌ بود : ))))
    خیلی‌ علی‌ بود ممنون
    حیف که الان سیستم فارسی نویس نداره والا ئه مشاعره میزدیم
    خدا رو شکر
    اختیار دارید
    حالا اگه من گفت بودم دست شما مرسی‌ همه اینا صد جا از من سوتی میگرفتن:D
    به سراغ من اگر می آیید
    نرم و آهسته بیایید
    مبادا که ترک بردارد
    چینی نازک تنهایی من
    وايييييي مرسي محسن جان...شما هميشه به من محبت داشتي و داري عزيز...اميدوارم كه هميشه در كنار خانواده عزيزت شاد و خرم و سرحال و سلامت باشي...
    ممنونممممممممممم....
    دلا نزد کسی بنشين که او از دل خبر دارد
    به زير آن درختی رو که او گلهای تر دارد
    در اين بازار عطاران، مرو هر سو چو بيکاران
    به دکان کسی بنشين، که در دکان شکر دارد
    ترازو گر نداری پس ترا، زو ره زند هر کس
    يکی قلبی بيارايد، تو پنداری که زر دارد
    ترا بر در نشاند او به طراری که ميآيم
    تو منشين منتظر بر در، که آن خانه دو در دارد
    نه هر کلکی شکر دارد، نه هر زيری زبر دارد
    نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گوهر دارد

    پ.ن با برنامه مشکلی ندارید ؟
    ممنون از اینکه به یادم هستید ..........منم همیشه به یاد دوستان گلی مثل شما هستم...............
    «خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار
    آسمان مکثی کرد
    رهگذر شاخه نوری که بر لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
    «نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
    و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می‌آرد
    پس، به سمت گل تنهایی می‌پیچی
    دو قدم مانده به گل
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد
    در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی
    کودکی می‌بینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او می‌پرسی
    خانه دوست کجاست؟»
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا