آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم
از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم
تقصير كسي نيست كه اينگونه غريیبم
شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم
مادر چشم به در خانه مدوز که دگر بازنگردم
از گوشه قلبت که برفتم دگر بازنگردم
آنروز که تابوت مرا بر دوش بگیرند
خواهر تو مزن بر سر و سینه که دگر بازنگردم
مادر گر دوست بپرسد که عاشق تنها به کجا رفت
آسوده بگو رفت به جایی که دگر بازنگردد