دیدم شعر قشنگیه گفتم برات بذارم
روزی دل من که تهی بود وغریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصّه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو ویاد تو تپید
در سینه ی سردم، این شهرسکوت
دیوار سکوت زصدای تو شکست
شد شهرهیاهو این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشسـت
روزی دل من که تهی بود وغریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصّه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو ویاد تو تپید
در سینه ی سردم، این شهرسکوت
دیوار سکوت زصدای تو شکست
شد شهرهیاهو این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشسـت