dokhtare darya
پسندها
113

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بپه های ایتی کسی یو نمی شناسی در مورد سیستم عامل red hat لینوکس می خوام
    سلام دریا جان خوبی یه مقاله در مورد سیستم عامل میخوام کسیو از بچه های کامپییوتر میشناسی
    سلام جیگر..
    مرسی شعرتم مثه خودت خوگشل بود.(بوووووووووووس)
    سلام.زیر سایتونیم.
    یه مقدار کارام زیاد شده.
    معلومه که اسمتو گذاشتی دختر دریا.منم دوست دارم مخصوصن صدای موجاشو وارامششو.
    سلام خانم مهندس.
    بنده جور به جور سن.
    چهخبرا؟خب خدارو شکر.بلاخره بدرد یکی خوردیم.
    راستی شعرت قشنگ بود.برا همین اسمتو اون گذاشتی.
    مردی از اینکه زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه میکرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چندتا خیابان آنطرف تر ول کرد

    ولی تا رسید به خانه، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دورافتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت آخرشب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه کره خر خونه هست؟

    زنش گفت: آره

    مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم!
    سلام خانم مهندس تبریک می گم مدیریت محترم انجمن .......مبارکه
    دریا خندید
    در دوردست،
    دندان‌هایش کف و
    لب‌هایش آسمان.



    ــ تو چه می‌فروشی
    دخترِ غمگینِ سینه عریان؟

    ــ من آب دریاها را
    می‌فروشم، آقا.



    ــ پسر سیاه، قاتیِ خونت
    چی داری؟

    ــ آب دریاها را
    دارم، آقا.



    ــ این اشک‌های شور
    از کجا می‌آید، مادر؟

    ــ آب دریاها را من
    گریه می‌کنم، آقا.



    ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
    سرچشمه‌اش کجاست؟

    ــ آب دریاها
    سخت تلخ است، آقا.



    دریا خندید
    در دوردست،
    دندان‌هایش کف و
    لب‌هایش آسمان.
    سلام دختر دریا.پریا یه وقت الان تو اب نریا.
    چطوری خوبی؟من نفهمیدم بدردت خورد یا نخورد.
    آرایشگر و ادای نذر!

    در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری بود که نذر كرد اگر بچه‌دار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش راباز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، با چه منظره‌ای روبروشد؟ فكركنید.
    .
    .

    .
    .
    .
    چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف كشیده بودند و غر می‌زدند كه پس این مردك چرا مغازه‌اش را باز نمی‌كند !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا