این شعر را برای تو میگویم
در یک غروب تشنه ی تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه ی لالائیست
در پای گاهواره ی خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایه ی من سرگردان
از سایه ی تو دور وجدا باشد
روزی بهم رسیم که گر باشد
کس بین ما نه غیر خدا باشد...
(فروغ فرخ زاد)