نوروز که می آید دلگیر می شوم.تمام نوروزها من جشن تنهایی ام را به گریه می نشینم.نوروز امسال من باز هم بزرگتر می شوم.عادت به خاموش کردن شمع نداشتم من شمعی هرگز روشن نکرده بودم.من لبخند مصنوعی خودم را در جشن تولدهایم به مهمانها تقدیم می کردم و از تمامی آنها به خاطر کادوهای پر زرق و برقشان که از مهربانی تهی بود تشکر می کردم.من همیشه غروبهای روز تولدم روی تخت اتاق همیشه پاییزی ام دراز می کشیدم.من تمام آن روز نقش بازی کرده بودم...