در پسین روزهای فصل بهار برگها در هجوم پائیزند
زردها روی شاخه می مانند سبزها روی خاک می ریزند
جای عطر گل اقاقی و یاس بوی خون در فضای این شهر است
از کف سنگفرش هر کوچه خون نا حق لاله را شستند
غافل ...از اینکه در تمامی شهر سروها جای لاله ها رستند
شب به شب روی شاخه هر سرو قمری و چلچله هم آواز است
بانگ الله اکبر از هر سو نغمه ساز است و نغمه پرداز است
هر دهانی که بوی گل می داد دوختندش به نوک سوزن ها
بوی گل شد گلاب و جاری گشت از دو چشم خمار سوسن ها
ناله پر شرار مرغ سحر معنی اش ارتداد و بی دینی ست
در زمستان ذوق و اندیشه سبز بودن چه جرم سنگینی ست
ساقه هایی که سبزتر بودند سرخ گشته به خاک غلتیدند
باقی ساقه ها از این ماتم برگهای سیاه پوشیدند
ای که بر روی ماه چنگ زدی باش تا صبح دولتت بدمد