red hat
پسندها
1,085

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بستگی داره کی باشه، اگه دو روز قبله امتحانام باشه، روزی دو ساعت
    ولی مثلن امروز، ساعت 12 اومدم هنوز نرفتم :دی فکر کنم تا 5 بمونم

    سلام
    خوبی ؟

    نه بابا، اینا دخترای دختر داییام هستن
    آخه خودمم شبیه همه چی هستم الا یه فرشته کوشوولوو :دی

    راستش جالب بود برام، گذاشتمش، یه چند وقت دیگه می‌خوام عوضش کنم
    فلن آواتار خوشمل ندیدم، احتمالن برم سراغ همون کوشوولووهاا
    من چی بگم آخه :D
    تنها چیزی که ازش مد نظرمه همون فرشته کوشوولوی غمگینه و چیز دیگه ازش برداشت نکردم
    آره خوب قلبش هم معلومه و دقت کرده باشی اون بیرون هم خطی از خون می بینی

    :gol:
    خوب نظر شما در مورد آواتار من چیه ؟ چه چیزی رو می‌بینین توی آواتار من ؟
    اینم عکس



    بعدن میام جوابتون رو می‌بینم
    الان باید برم، شرمنده
    موفق باشی، تا بعد :gol:
    اینجا می‌تونی نمای بزرگتر آواتارم رو ببینی :gol:

    سلاام، خووبی ؟
    منم خوبم، بد نیستم
    این آواتار، یه فرشته کوشوولووی غمگین بال شکستس که از درد سیاه شده :cry:
    دیروز‌ها صدای پایم را فراموش کردند
    و دیروز مرا فراموش کردند
    و از وقتی فراموش شدم
    فراموش کردم غذای ماهی را بدهم
    فراموش کردم که گشنه‌ام و صدای شکمم مرا آشفته می‌کند
    صدای ناله‌ی مادری که از غم فرزندش، او را عاشقانه تماشا می‌کند

    و فردا، آه فردا، این تن‌ ِ خسته را فراموش خواهم کرد
    فردا پرواز خواهم کرد، و این تن زیر خاک خواهد پوسید
    من می‌مانم و خدای خودم و خواسته‌هایی که در این دنیا خدایم جواب نداد
    من می‌مانم و دردهایم و خدایم
    خواهش می کنم....منم همین طور..........
    فقط ببخشید شما پسر هستین یا دختر؟....
    سلام،خوشحال میشم سر بزنید:
    تولد مقداد (آلوین)[IMG]
    شبی در محفلی ذکر علی بود ، شنیدم عاشقی مستانه فرمود ، اگر آتش به زیر پوست داری ، نسوزی گر علی را دوست داری .
    عزيزمي دااااش
    و اين بار منم

    كه خواهشانه فرياد مي زنم تا بيايي آهسته و آرام بيا

    همان گونه كه براي اولين بار آمدي

    بدون صدا فقط با يك نگاه

    خوب و آرام و زيبا

    براي اولين بار چه با ناز آمدي آن زمان كه نفرت در دلم خانه كرده بود

    و تو با آهسته آمدنت عشق را جايگزين اين كوير خالي كردي

    و من ندانستم . . .

    آهسته بيا كه مي خواهم آواي قامهايت را با موسيقي قلبم يكسان كنم

    اين بار من نگاههم را بر وجودت خواهم دوخت

    اين بار من لبانم را با گونه هايت همرنگ مي كنم ت

    و بيا تا من دستانم را با دستانت انس دهم

    آهسته قدمهايت را بر ساحل قلبم بگذار

    كه مي خواهم اين بار تو را به معراج ببرم

    تو را با فرشتگان آسمان همگام كرد

    و آواي صدايت را هماهنگ با نوازندگان بهشت جاودان كنم

    ولي اين بار . . .

    ولي اين بار تو بخوان و من بگريَم . . .

    بگريَم براي روزهاي فراموش شده

    براي شبهاي بي ستاره

    براي سالهاي بي كسي براي . . .

    تو بخوان و من همچنان بگريَم . . .
    چقدر آرام و زيبا پا بر ساحل وجودم گذاشتي

    آن زمان كه من به فكر پوچي بودم

    آن زمان كه با ناز صدايم مي كردي و من در انديشه بي خيالي به سر مي بردم

    چقدر زيبا گلبرگ هاي وجودت را به گردنم مي آويختي

    و من در روياي گم شدن بودم

    نگاهت چه گرم بود

    زماني كه معناي نگاهت از گستاخي بيش نمي دانستم

    نوازش دستانت چه مهربان بود

    ولي نوازشش بر روي گونه هايم شلاقي بيش نبود

    بوسه هايت چه آتشين بود

    و من به فكر سردي آنها بر روي لبانم مي انديشيدم

    تو اين را دانستي و رفتي

    ولي با رفتنت آسمان قلبم به يكباره سياه و مبهم شد

    انگار در درونم چيزي فرو ريخت

    پوچ بودم ، پوچ تر شدم

    پائيز بودم زمستان شدم!

    آن زمان بود كه دانستم كه بدون تو هيچم . . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا