هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و رنج می برد
از ایستادنش روی زمین
که سیاره را سنگین تر می کند ...
می خواهد بخار شود
بادکنکی شود
گره خورده با نخی
به انگشت کودکی ...
هنوز
به زندگی عادت نکرده است ...
وقتی شروع می کند به دویدن
بی آنکه از جغرافی
چیزی بداند
تمام زمین را
دور می زند
آنچنان تنگ
مرگ را در آغوش می فشارد
که گویی نخستین معشوقش را !
هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و هر صبح
نگاه که می کند به من
گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...!
هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و رنج می برد
از ایستادنش روی زمین
که سیاره را سنگین تر می کند ...
می خواهد بخار شود
بادکنکی شود
گره خورده با نخی
به انگشت کودکی ...
هنوز
به زندگی عادت نکرده است ...
وقتی شروع می کند به دویدن
بی آنکه از جغرافی
چیزی بداند
تمام زمین را
دور می زند
آنچنان تنگ
مرگ را در آغوش می فشارد
که گویی نخستین معشوقش را !
هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و هر صبح
نگاه که می کند به من
گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...!
سلام
دوست عزیزم
بالاخره بعد از مدت ها وبلاگ رو به روز کردم
امیدوارم که این دوری ما رو پا حساب فراموشی نگذارید
باز هم منتظر نظرات زیباتون در وبلاگ چرا آدم ؟ هستیم
یا علی
دلا محیا شو
محرم حسین می آید ...
ندای مکتب انسان پرورش به گوش آید ...
دلا محیا شو
که کاروان حسین رهسپار سوی خداست ...
ز مردگی به درآ !
تا تو را بیاموزد
چگونه بودن را ...
چگونه مردن را ...
.
.
.
التماس دعا ...
نوشته پیرمرد اما پنجره را از خدا حافضی نکردنت نوشتم
و حس دوگانه رو هم ازحسی که نسبت به نوشته"من امشب گناه بزرگی کردم" داشتم
تو قسمت دست نوشته ها گذاشتم