خواهش می کنم، ولی من نمی دونم چرا همه کشته مرده من هستن...اره یادش بخیر سال 48 یادته....چقدر دوران سوت کوری بودا...حیف شد اگه میدونستم لب مرز بودیا یکی رو میفرستادم سر وقتت واسه سر به نیست کردنتا...این رو نذاری به حساب بدجنسیما..بذار به حساب صمیمیت و مهربانی وافری که بهت دارم...
ای بابا!
مشکل فراتر از این حرفاس.
شاید مشکل اصلی اینه که دارم تو زندگیم تحول ایجاد می کنم.
این تحول داره اذیتم می کنه. اما باید ایجاد بشه.
حل میشه. یه دوره ای داره که می گذره.
تمام دردم تو شعراییه که دارم می نویسم.
درست میشه.