samira3242
پسندها
895

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سیلام سمیراجونننننننننن...کم پیدایی تو...دل منم برات تنگ شده خانوم خانوما..چی خبرا؟؟چی کارا میکنی؟
    چقدر خوشمل بود گله [IMG]
    در کنار ساحل دریای غم

    قایقی میسازم از دلواپسی

    بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت:

    "یک مسافر از دیار بی کسی"




    میروم بر دوش ِ موج ِ اشک ها

    میشوم دور از نگاه هیزتان

    عابری در شهر چشمانم شود

    لرزش اندام کفر آمیزتان




    یک جزیره می دَود از دور دست

    تا مرا در کام خود گیرد غروب

    نام آن تنهایی است و قایقم

    مثل یک خورشید می میرد غروب




    میشوم در کوچه های انزوا

    ساکن آبادی ِ تنهایی ام

    می نشیند باز در قاب نگاه

    دفتر همچون خزان کاهی ام
    هر روز من بدون تو دیروز ِ خسته ای ست

    پرپر زدن میان زوایای بسته ای ست



    هر روز من که تهمت تکرار می کشد

    مثل دلم اسیر تپش های خسته ای ست



    این مویه ، این غزل که جنون می چکد از آن

    آوازهای زخمی ساز شکسته ای ست



    خورشیدی و شعاع تو تا لا مکان رهاست

    این دل غروب خسته در خون نشسته ای ست



    می آیی و با نام تو آغاز می شود

    تاریخ سبز عشق ، چه روز خجسته ای ست
    مي خوام يه قصري بسازم پنجره هاش آبي باشه
    من باشم و تو باشي يك شب مهتابي باشه
    مي خوام يه كاري بكنم شايد بگي دوسم داري
    مي خوام يه حرفي بزنم كه ديگه تنهام نذاري
    مراقب باش
    يک اتفاق ساده
    دريا را به رودخانه مي کشاند
    ابر را خاطره مي کند
    و نقشه هاي جهان را
    نقش بر آب
    کافي ست
    قصه را عوض کنيم
    با همه ی وجودم

    فاصله ها را با نفسهایم می شمارم

    و دیدارها را با چشمان نگرانم

    نفس ها را با کلمات بی روحم زنده می کنم

    و آغوش خالی را با رویا سرگرم

    دستها را باگرمی وجودت گرم می کنم

    ونگاهها را با تک تک اشکهایم بدرقه

    قلبها را به شوق دیدار تو به تپیدن وا می دارم

    ودلها را به شور آغوش پرمهرت وعده ی فردا می دهم

    و خدا را . . .

    و خدا را به خاطر همه ی این احساسات پاک

    سر تعظیم بر خاکش فرود می آورم


    نه !‌
    شکايت نکن
    کوه هم که باشد
    گاهي
    دم غروب که مي شود
    انگار دلش مي لرزد ...
    به خدا قسم
    اصلا انگار طور ديگري ست !‌
    انگار ايستاده مي افتد
    ايستاده مي گريد
    و ايستاده مي ميرد ...
    پس گلايه نکن !‌

    ...

    از تو چه پنهان
    با تمام بي پناهي ام
    گاهي ايستاده
    در پس همين وجود
    در پس همين خنده هاي سرد
    در پس همين گريه هاي گرم
    هي مي ميرم و زنده مي شوم !

    ...

    سخت است
    صبور باشي ...
    و در حجم اين سکوت
    نـفـسـت بنـد نيـايـد ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا