pme
پسندها
1,690

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نمی‌دانم چرا چشمانم، زبانم
    همیشه نام تو را
    pm me می‌خوانند

    :D

    سلااااااااام


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي
    سییییییییییییییییییییییییللللللللللللللللللاااااااااااااااااااااااااممممممممممممممم
    یاسیییییییییییییییییییییییی خوفییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


    اگه یه رای بدی ممنون میشم
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=127278
    نه بابا همه منتظر بودن روشن بشه بیان انگار، کسی حوصله روشن کردنشو نداشت:d
    مامانم میاد عصبانی میشه :d
    خوب ربط داره دیگه فرزندان طلاق .... خنواده های طلاق .... واقعن برات متاسفم ..... به فکر خودت نبودی به این بچه فکر نکردی ....

    راستی من برم .... شبت خوش و خواب اقا کمالو ببینی .....
    خوب وقتی اینجوری اقا کمالو میزاری و میری باید هم براشم پدری کنی این که جای تعجب نداره :d
    مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز ..... جوان ز حادثه یی پیر میشود گاهی ....
    حالا چرا خودتو به اون راه میزنی و زیرش زدی .... صدای کمال کمالت به گوش همه رسید ... من الزایمر گرفتم وحید مهدی و باقیم الزایم گرفتن ....
    میگن وقتی 1نفر حرفی رو میزنه بهش توجه نکن اگه شدن 2 نفر شک کن اگرم شدن 3 نفر یقین کن .... حالا ما بیش از 3 نفریم ....:d


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
    سلام عزیزم
    ممنون ازهمدردیت
    انشالله که هیچوقت غم نبینی


    گاهی سکوت کنیم
    حتما" صدای صحبت خدا را خواهیم شنید.
    او نیز حرفها دارد ، اگر بخواهیم بشنویم.
    ممنون گلم ....
    ااا ... آقا كمال كيلوئيي چند؟!!!!!!!!! اونوقتا كه يه لحظه چشم رو هم نميذاشتي و كشته مرده كمال بودي همه رو فراموش كردي؟؟؟؟ اي بابا چه دنيايي شده؟!!!!!!11
    عشق را چگونه می شود نوشت ؟
    در گذر ِ این لحظات ِ پـُـر شتاب ِ شبانه
    که به غفلت آن سوال ِ بی جواب گذشت ،
    دیگر حتی فرصت ِ دروغ هم برایم باقی نمانده است
    وگرنه چشمانم را می بستم
    و به آوازی گوش می دادم ،
    که در آن دلی می خواند :
    من تو را ،
    او را ،
    کسی را دوست می دارم !


    خدا را در آغوش کشیدم ...

    خدا زیاد هم بزرگ نیست

    خدا در آغوش من جا می شود ...

    شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است !

    خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه مست می شوم ...

    خدا یک بار به من گفت:

    تو گناهکار مهربانی هستی !

    و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند ...

    و به یاد می آورم که او خداست و می بخشد ...!
    سلام تو خوبی؟؟؟ اره کار و درس با هم داره بدجوری اذیت میکنه .....
    آها پس بگو دلت برای آقا کمکال تنگ شده ؟؟ نه؟!!!! خوب چرا خجالت میکشی رک و پوست کنده بگو دلم برای اقا کمال تگ شده تا بهش بگم ....:w02:
    پدر نهار رو قورت دادي ؟؟؟
    مريض ميشيا . بجو غذا رو
    سلام پدر .
    خوبي ؟ چه خبر ؟
    مسابقه در چه حاليه ؟؟ هنوز خسته نشدي ؟؟


    دنیای ما چون بازیِ تاب است
    وقتی به اوج میرسیم یادمان میرود که چگونه رسیدیم
    دلمان تنگ میشود
    بر میگردیم
    تا او را ببینیم
    اما دریغ وقتی دیدیمش
    دلمان برای اوج تنگ میشود
    عجب دنیایی است
    همه اش دلتنگی است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا