pme
پسندها
1,690

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرسی که سر زدی,از مهندسی به پای شما نمی رسیم...
    چون پروژه میخونی حال کردم با هم دوست شیم البته اگه قبول کنی...
    تمام آنچه می خواهم …

    گاهی تمام آنچه می خواهم،

    دفتری است برای از تو نوشتن،

    قلبی که اندوهم را بفهمدتنها

    و دستی که گونه های ترم را نوازش دهد…

    اینجا و تمام آنچه با من است

    بوی خوش تو می دهد…

    لحظه ها رنگ تو را پوشیده اند

    و من، از عطر سرشار حضورت، مستم…

    با دست های یخ زده ام بخارهای اندوه را

    از شیشۀ ذهنم پاک می کنم

    و حضورت را به رخ لحظه های تنهایی می کشم…
    من میایم تومیروی این نشان ازتفاهم بالای من وشماست.


    در ابتدای زمین

    کنار آسمان نشستیم

    و دعا کردیم

    شاید ...

    تمام آرزوهایمان

    باران شود ...

    ندانستیم

    تمام خاکسترمان را

    آب خواهد برد

    .

    .

    .

    با چشمهایی سرخ و سنگین

    به آرزوهای دور و دراز خوابهای کودکیمان

    نگاه می کنیم ...

    و بی هیچ قصه ای

    به خواب می رویم ...!
    به نظرت اگه میتونستی غم و ناراحتی رو وزن کنی، برای این عکس چقدر بود؟




    حالا اگه میتونستی ترس رو وزن کنی، به نظرت برای این دوتا عکس چقدر بود؟

    [IMG]


    [IMG]


    راستی اگه میتونستی دردو وزن کنی، برای این عکس چی؟

    [IMG]
    فکر کردم بدون شب بخیر خوابت نمیبره
    ممنون. تو بیا اصلا با هیچکی حرف نزن ، فقط واسه خودت آواز بخون :d
    با کیا؟ تا دیشب که میومدی حالا امشبم بیا با بعضیا حرف نزن، از فردا شب نرو
    منم خوابم نمیبره به این زودی، همون یک و دو میخوابم، ولی نمیتونم بیام نت زیاد.
    امشب اجازه گرفتم یه کم بمونم. بیا زیر کرسی
    سلام، خوبی؟ دلم تنگیده واسه تو و زیر کرسی، شب خوش، خدانگهدار
    me 2!!avatare u ham bahale ba axe profilet hamash tu ye sabke vali dus midarim ...u avalin kasi hasi ke migi avatare mano dus dari!!\m/
    bale chera ke na...ye mojude madas ke daman pashe va poshtesh ruye har mohrash ye khar dare yechizi tu mayehaye pari daryayie vali dopas!


    خاطرات کودکي من ... کودکي تو ...

    خوشبختي را

    به رنگ ديروزها

    ترسيم کرده اند ...

    روزها چه زود گذشت ...

    و ما چه ساده گم شديم ...!
    تنها با فانوسی در دست
    قدم در راه نهادم
    شعله اش کوچک بود
    اما
    نترسیدم
    چون همه جا روشن بود
    این یه متن بود
    من گه گاهی که عکس قشنگی میبنم
    یه متنی رو واسش مینویسم بعد واسه بچه ها ارسال میکنم


    در زندگی لحظاتی هست

    غرق شان که باشی

    نه می بینی و نه دیده می شوی !

    نه باران خیس می بارد

    نه زمین سرگردان خودش است ...

    نه سیب ممنوع است و نه گندم

    .

    .

    .

    لحظاتی که می شود دور از چشم دنیا

    با تنهایی عشق بازی کرد !

    لحظاتی که خدا از تنهایی زاده می شود ...!
    خدا با خودش فکر کر د ...............




    تا برف بر روی زمین بارید ، زمین هم سفید و پاک شد،و با خودش گفت:" من هم
    سفید و پاکم چون دل خدا"
    خدا هم با آفتابی اشتبا هش را گوشزد کرد.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا