اي دريغا همه مزرعه دل ها را ، علف هرزه كين پوشانده است
و كسي فكر نكرد كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست
و همه مردم شهربانگ برداشته اند؛ كه چرا سيمان نيست
و كسي فكر نكرد، كه چرا ايمان نيست...
شب را همین تنها مبین تاریک و دلگیر...
بنگر چه میگوید ترنم های مهتاب با ساز ناهید..
بر سنگ یا بر پرنیان شیرینی خواب...
بوی سحر،پروانه،گل ،آب...
امید فردا..
روز نو..
دیدار خورشید..