سوگل 2
پسندها
75

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • در ابتدای زمین

    کنار آسمان نشستیم

    و دعا کردیم

    شاید ...

    تمام آرزوهایمان

    باران شود ...

    ندانستیم

    تمام خاکسترمان را

    آب خواهد برد

    .

    .

    .

    با چشمهایی سرخ و سنگین

    به آرزوهای دور و دراز خوابهای کودکیمان

    نگاه می کنیم ...

    و بی هیچ قصه ای

    به خواب می رویم ...!


    خاطرات کودکي من ... کودکي تو ...

    خوشبختي را

    به رنگ ديروزها

    ترسيم کرده اند ...

    روزها چه زود گذشت ...

    و ما چه ساده گم شديم ...!


    در زندگی لحظاتی هست

    غرق شان که باشی

    نه می بینی و نه دیده می شوی !

    نه باران خیس می بارد

    نه زمین سرگردان خودش است ...

    نه سیب ممنوع است و نه گندم

    .

    .

    .

    لحظاتی که می شود دور از چشم دنیا

    با تنهایی عشق بازی کرد !

    لحظاتی که خدا از تنهایی زاده می شود ...!


    خوشحالم !

    لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

    چگونه بگویم ؟!

    دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

    دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

    چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

    دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

    و روحم ... شوق پرواز دارد !

    همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

    و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!


    بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم

    به تک تک شاخه های درخت خیالمان !

    نگاه هایمان را گره بزنیم

    به آبی بی کران آسمان

    و دست هایمان را ، به هم ...

    بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !

    و پاک کنیم

    رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !

    چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!

    تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید

    زیر چتر خیال می خوابیم ...

    کودکانه و بی خبر ...!


    نیلوفر


    امروز دیدم ...

    فهمیدم

    چقدر ...

    چقدر زیباست ...

    انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ...

    آسمانی سربی ...

    خاکستری های متفاوت ...

    و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ...

    باران که می بارد تو همیشه می آیی ...

    انعکاس زندگی همین دور و برهاست

    نگاه کن شکوه زندگی را ...

    خدا همین جاست ...!
    سلام عزیزم من برای طراحی دهکده المپیک نیاز به کمک علاقمندان دارم این یک طرح دانشگاهی نیست مطالعات اولیه اش در حال اجراست این پروژه محدودیت متراژ نداره من میخوام توش یه استادیوم فوتبال چند تا زمین تمرین فوتبال چند سالن چند منظوره هتل واستخرسرباز وسر پوشیده البته اونجا یه سد شنی با هسته رسی هم درحال مطالعه هست ضمنا بزرکپگترین تله کابین جهان به طول 12 کیلومتراونجا کلنگ خورده از لحاظ اقلیم هم اونجا دارای منطقه کوهستانیه حدود 600 متر بالاتر ازسطح دریا اگه به شمال اومده باشی وقتی از شهر رودبار رد میشی به یه شهری میرسی به اسم رستم آباد که این منطقه از رستم آباد حدود 11کیلومتر فاصله داره واسم روستاش پنج خاله هست که نزدیکترین راه پیاده روی تا قله درفک که دومین قله گیلانه به ارتفاع 2520 متر وبا اتوبان جدید تهران رشت وخط آهن درحال ساخت حدود 4تا5 کیلومتر فاصله داره


    وقتی خدا غمگین می شود

    و راه می رود

    از جای پاهایش " پاییز " می روید ...


    رها یوسف نژاد


    می خواهم راه بروم ...

    سوت بزنم ...

    دور شوم

    کمی از این همه صندلی های پر دود ...

    کمی از این همه چشم و عینک های سیاه ...

    می خواهم در ماه ترین

    ایستگاه زمین

    گریه کنم ...!


    هیوا مسیح


    تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی

    اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ...

    هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم !

    .

    .

    .

    می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!


    در آسمان

    دو چيز افسونم مي کند !

    آبي بي کران

    و خدا ...

    آن را مي بينم

    و مي دانم که نيست ...

    او را نمي بينم

    و مي دانم که هست ...!


    واهه آرمن
    منم اتفاقا" می خواستم سرمشق بگیرم ولی فعلا" باید از سطوح پایین تر شروع کنم!:confused:
    آبجی ما از چاقو و زنجیر و هفتیر برای مقاصد صلح آمیز استفاده می کنیم!!!:D
    :heart::gol::heart:
    سلااااااااااااام سوگلی
    ممنونم، منم خوبم :gol:
    دوباره سلام
    آبحی دستت درست. این دست خط های زیبا رو گذاشتی اون عکسای فجیع از صفحه ی پروفایلم محو شد!
    راستی می گم خوش به حال همکلاسی های شما ! حتما" بعد از کلاس صف می کشن برای کپی از جزوه!
    جدا" خط زیبایی دارید....فقط مضمون دل نوشته هاتون غمگینه!!! شادش کنید!
    داااااااش داااااااش داااااااش دااااااااااش داااااااااااشم من!
    هفتیر...زنجیر.........چاقو کشم من!


    خوب یادم هست از بهشت که آمدم

    تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ...

    اما زمین تیره بود و سخت !

    دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش

    و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ...

    من سنگ شدم !

    دیگر نور از من نمی گذرد ...

    حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ...

    نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!


    آرامشی ست

    در قطره قطره ی بارانت

    خدا

    که هیچ جا پیدا نمی شود ...!
    با امضای خود در این بخش
    ما رو در جهت بهبود سایت یاری کنید

    ( امضا = پست )

    درخواستی از مسئولین محترم باشگاه مهندسان
    نه..
    نشد..

    من سمت شلوغیم و به تو واگذار می کنم..
    راه منو ادامه بده خواهر..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا