سلام سحری ناز ......همین جاهام گلی ...تو خوبی ؟اوخ اوخ دیدم وضعه انتخاب واحداتون که درامه .......اشاله درست میشه .....:w12:...
-
سلام سحری ناز ......همین جاهام گلی ...تو خوبی ؟اوخ اوخ دیدم وضعه انتخاب واحداتون که درامه .......اشاله درست میشه .....:w12:...
کی؟کجا؟چجوری؟تضمینیه؟
وقتی حسرت ها حتی جای دل تنگی ها را هم می گیرد ...
وقتی روزگار سرد است ...
وقتی روز به آفتاب التماس می کند ...
وقتی شب به مهتاب وعده ای جز تاریکی نمی دهد، نمی تواند که بدهد !
وقتی همه چیز به هم ریخته است !
وقتی روزگار هیچ وقت آن طور که می خواهی پیش نمی رود ...
وقتی آواز گنجشک ها هم این جا شنیده نمی شود ...
وقتی ما در آنیم (لحظه) ولی برگ های طلایی پاییز به سرعت ثانیه های عمرمان یکی یکی از خاطرات درخت پاک می شوند ...
.
.
.
آن قدر برای رسیدن می رویم که در آخر می بینیم او در همین نزدیکی هاست ......
نمیری الهی! پس چرا نیومدی؟ موبایلت رو خاموش نکن. نمی گی شاید یکی باهات کار داشته باشه.هیچ کارت که مثل آدمی زاد نیست.
سلام دخترمهربون
خوبم مرسي. معمولي ميگذره مثل هميشه ...
خودت خوبي؟
طعمش تلخ بود ... تلخی اش را دوست نداشتیم !
بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!
دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ...
از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم !
شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !
.
.
.
" ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ..."
با من سخن بگو ...
من صدای تو را می شنوم ...
صدای گریه های تو را می شنوم ...
صدای تو از میان تاریکی ها می گذرد ...
ابرها را در می نوردد ...
با نور ستارگان در می آمیزد ...
و با انوار خورشید به من می رسد ...
.
.
.
نامه ای از خدا به تو !
جدی جدی سحر کجایی؟ دارم نگرانت میشم!
سحر من به انتخاب واحد نرسیدم ..
درس هایی که می خواستم پر شده بودن !!!
این آدرس وبلاگ سیفیه. یه سر بهش بزن . واسه خاطر واحدا
http://quchancom88.blogfa.com/
سلام. ببخشید من یه سحر خانمی می شناختم قبلنا. خیلی شبیه شماست. احتمالاً نسبتی با شما نداره؟
من، نوشتن بلد نبودم !
آسمان آبی بود
و می کشیدم روی کاغذ سپیدی
آبی آسمان !...
.
.
.
نوشتن بلدم و نقاشی نه !
و می نویسم
از همان آسمان کودکی ...
چیزی که ماند
بی تغییر ...!
.سلام سحر جون ..مرسی بد نیستم ....تو چطوری ؟خوش میگذره ......اتنخاب واحد کردی ؟
سیلام!
خوفی؟
روبراهی؟
خیلی دوست دارم از این سرگردانی دربیام.. ولی...
فک کنم وقتی بمیرم, از این سرگردانی درمیام!
سلااااااااام
خواهش ميكنم سحرجونم. ممنون
بهشت
جایی نیست که من و تو را
به آنجا ببرند و یا مارا به آنجا راه ندهند !
بهشت در قلب من و تو نهفته است ...
فقط باید آن را دید ...!
نجواي تو را
نمي توان نوشت ...
گرماي تو را
نمي توان كشيد ...
نگاه تو را
نمي توان سرود ...
آغوش تو را
نمي توان نواخت ...
تنها مي توان
دلي داشت
سر ريز؛
از بوي تني
كه بالا مي برد تورا ...
تا شانه هاي
خـد ا .....!
سلام
مگه رسول چش شده؟
سلام :
امیدوارم حالتون خوب باشه؟
من برم دختر خوب
شبت قشنگ
آخي
پاك كردم پيامي كه براش گذاشتم
مرسي كه گفتي
اون يكي هم يوزر خودته؟
سلام سلام سحرجونم
خوبم مرسي. خبري نيست عزيزم مثل هميشه...
خوبي تو؟ خوش ميگذره؟
سلام من اومدم
الا من با شمایم های می گویم کسی اینجاس؟.....
سلام بیا تو یاهو . ID ت را بده
پیش تر ها
دایره می دیدم زندگی را
با همه توازن و تقارن و سادگی اش ...
و این روز ها بیش تر
به انبوه نیم دایره ها می ماند !
با یک آغاز
یک اوج
و یک پایان ...
همه یک طرفه و ساعتگرد !!!
سلام سحر جان:
حالتون خوبه که...
کم پیدایین؟ -
بارگذاری...
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...