چه درد آور است از من سخن گفتن!
همچون سایه ی لرزان پاره ابری رهگذر
بر سینه ی تافته ی غربت این کویر
افتاده ام و مینگرم تا در زیر این آسمان
کسی هست که بار سنگینی را
که بر دوش های خسته و فرتوت این کلمات نهاده ام
و بر پشت زمین روانه کرده ام برگیرد؟؟؟؟
همچون سایه ی لرزان پاره ابری رهگذر
بر سینه ی تافته ی غربت این کویر
افتاده ام و مینگرم تا در زیر این آسمان
کسی هست که بار سنگینی را
که بر دوش های خسته و فرتوت این کلمات نهاده ام
و بر پشت زمین روانه کرده ام برگیرد؟؟؟؟