محـسن ز
پسندها
7,181

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام .خواهش میکنم به این تاپیک الان سر بزنین :
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=111995


    طعمش تلخ بود ... تلخی اش را دوست نداشتیم !

    بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!

    دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ...

    از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم !

    شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !

    .

    .

    .

    " ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ..."
    متشكرم عزيز...اين شايستگي شما رو نشون ميده ...اميدوارم همواره شادكام و پيروز باشيد.
    ايام به كام دوست خوب و مهربونم.
    سلام
    اینجا هم تبریک میگم
    امیدوارم موفق باشید
    کمکی بود بگین
    مرسی ... مرسی :gol:
    آره یادمه .. دقیقا اولین دوستم بودی :w16:
    سلام آقا محسن گل همکار عزیز:gol:
    تبریک میگم بهت ایشالا که تو مدیریتت موفق باشی:w16:
    کاری باشه در خدمتم:w12:
    تبريك عرض ميكنم محسن جان...
    اميدوارم در راستاي تحقق علم و معنويت و بهبودي اهداف والاي باشگاه كوشا و سربلند باشيد:gol:


    من، نوشتن بلد نبودم !

    آسمان آبی بود

    و می کشیدم روی کاغذ سپیدی

    آبی آسمان !...

    .

    .

    .

    نوشتن بلدم و نقاشی نه !

    و می نویسم

    از همان آسمان کودکی ...

    چیزی که ماند

    بی تغییر ...!


    بهشت

    جایی نیست که من و تو را

    به آنجا ببرند و یا مارا به آنجا راه ندهند !

    بهشت در قلب من و تو نهفته است ...

    فقط باید آن را دید ...!


    چه جاي ماه
    که حتي شعاع فانوسي
    درين سياهي جاويد کورسو نزند
    به جز طنين قدمهاي گزمه سرمست
    صداي پاي کسي
    سکوت مرتعش شهر را نمي شکند
    به هيچ کوي و گذر
    صداي خنده مستانه اي نمي پيچد
    کجا رها کنم اين بار غم که بر دوش است ؟
    چراغ ميکده آفتاب خاموش است


    نجواي تو را

    نمي توان نوشت ...

    گرماي تو را

    نمي توان كشيد ...

    نگاه تو را

    نمي توان سرود ...

    آغوش تو را

    نمي توان نواخت ...

    تنها مي توان

    دلي داشت

    سر ريز؛

    از بوي تني

    كه بالا مي برد تورا ...

    تا شانه هاي

    خـد ا .....!
    نظر بدین
    خانوما اینجا
    نظر سنجي: خانمها با مرد ریشو ازدواج می کنین یا نه ، آقایون فقط نظاره کنند
    اقایون اینجا
    نظر سنجي: حالا آقایون در مورد ریش گذاشتن نظر بدن خانوما نظاره کنن


    پیش تر ها

    دایره می دیدم زندگی را

    با همه توازن و تقارن و سادگی اش ...

    و این روز ها بیش تر

    به انبوه نیم دایره ها می ماند !

    با یک آغاز

    یک اوج

    و یک پایان ...

    همه یک طرفه و ساعتگرد !!!


    من و پاييز شانه به شانه ...
    به پاييز گفتم
    آرام، گام بردار ...
    در زير برگها
    بهاري، دارد، مي تپد ...
    ...
    من و پاييز جلوتر رفتيم
    نفس در سينه ي هردومان حبس بود
    برگها را كنار زديم
    تورا ديديم ...
    هنوز بالهايت جان داشت
    نفست بوي پرواز مي داد
    و سكوت نبض تو در گوش برگها جاري بود
    هنوز جاي پاي قلبت سبز بود ...
    و
    هنوز دستهايت
    بوي دل مرا مي داد
    اي كودكي بزرگوار من !!!
    ...
    امروز كوچكتر از آنم
    كه به قداست تو
    بينديشم
    يادت گرامي باد ...
    اي كودكي بزرگوار من ...
    اي كودكي بزرگوار من ...!

    فرشته مه نگار


    فقط یکیست

    هرچه زیباست !

    ببین:

    یک ماه ... یک خورشید ...

    یک پدر ... یک مادر ...

    یک تولد ... یک مرگ حتی !

    یک قلب ... یک عشق !

    همین ...

    فقط یکی ...

    نقطه !




    من از تو پرسیدم :
    « آیا خدا تنهاست ؟ »
    گفتی « خدا هرجا
    همراه آدم هاست .»

    گفتی خدا خوب است
    گفتی خدا زیبا روست
    هر آنچه ما داریم
    گفتی فقط از اوست

    گفتی که هر قلبی
    با یاد او شاد است
    جنگل به یاد او
    زیبا و آباد است

    گفتی خدا این جاست
    گفتی خدا آن جاست
    دست خدا هر جا
    پشت و پناه ماست .


    نه !

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    به تماشا نشستن آسمان را

    بیشتر دوست می دارم ...

    هرچند

    رخت بی تابی به تن کرده

    گاه گرفته است ...

    گاهی هم می بارد ...

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    زمین از ما پر شده ، ما از سیاهی !

    آسمان اما سپید است ...
    سلاااااااااااااااااااام:w21:
    چه عجبا
    نماز و روزه هاتون قبول:gol::gol:
    خووووبی؟:gol:


    هم چنان كه مى گذرى به همه چيز نگاه كن و در هيچ جا درنگ مكن ...
    به خود بگو كه تنها خداست كه گذرا نيست ...
    تنها خداست كه نمى توان در انتظارش بود ... در انتظار خدا بودن يعنى در نيافتن اين كه او را هم اكنون در وجود خود دارى ...!
    سلام محسن جان..کم رنگ چیه بابا..تاپیکم رو که دیدی..کلی الان احساس ادبیاتی بودن میکنم!! :دی
    یعنی چی به درک ضرر؟یعنی یه حال پرسیدن این چیزا رو داره؟!بیشتر منتش رو گذاشتی!!!خوبه حالا به یار اومدی ها!!!!
    ایشششش


    قدم مي زني
    تاريک است
    خياباني ساکت
    بر خلاف هميشه ...

    مي روي
    در مسيري ميان درختان
    صدايي نيست
    جز صداي رودخانه ...

    پيش مي روي
    دوست داري
    تا ابد بروي
    بي وقفه ...

    آرامش است
    که مي بارد
    و پرواز روياهايي
    که در سر داري ...

    به خودت که مي آيي
    رسيده اي
    لبخند مي زني ...

    فردا شب
    با اوج بيشتري
    پرواز خواهي کرد ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا