sepehrkhosrowdad
پسندها
3,160

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • امروز خرید کردم! امروز از دختری دو شاخه گل مریم خریدم... امروز از پسر سر چهار راه روزنامه خریدم... امروز پسری نابینا قسمم داد٬ از او فال انبیاء خریدم...امروز پیرزنی با چهره تکیده و قدی خمیده جلویم را گرفت٬ از او یک آدامس بادکنکی خریدم... امروز از زن چادری کنار مترو یک روسري خریدم... امروز دخترکی در مترو نگاهم کرد٬ از او فال حافظ خریدم... امروز از مرد ویولون زن نابینایی یک نغمه ناکوک خریدم٬ دعایم کرد................ امروز آفتاب مهربان بود و من یک جو معرفت خریدم.......
    سلام مدیر جان
    آقا نیستی؟
    خبری از ما نمیگیری
    این مگس چیه اینداختی عکسشو؟ حالمون بد شد بابا
    هان ...
    سپهر این چیه بالای سر در پروفایلت گذاشتی ؟؟؟:razz::D
    احوال ای دی اس ال وایرلست چطوره ؟؟؟:w14:
    نمی دونم شاید به جای پوشه بهتر بود بگم زیر تالار
    باور کنید خیلی مرتب میشه ، در مورد فقط مصالح کلی مطلب هست با در آینده مرتب پر میشه
    تالار ها بیشتر شن خیلی بهتز از اینه که صفحه های تالار عمران همین جور پشت سر هم پر شن
    لا اقل خیلی واضح همه می فهمن که اگه دنبال مثلا واتر استاپ هستن باید برن تو تالار مصالح ساخنمانی
    اگه دنبال ارشد هستن برن تو تالار اطلاعات کارشناسی ارشد( از زیاد شدن منابع اون گرفته تا چجور برای ارشد درس بخونیم و یه سوال در مورد کنکور ارشد و . . .)
    همیشه عنوان های مرتب آدمو بیشتر به خودش جذب میکنه ، چون تو دنیای امروز 1 کلیکی! کسی حوصله صفحه گشتن نداره
    :heart::gol:
    سلام آقا مدیر
    یه نظر:

    نمیشه یه کار کرد مطالب اینقد به هم ریخته نباشن؟ کلی thread اضافه شده که
    میشه با تقسیم بندی مناسب برن تو یه مجموعه
    من خودم بلد نیستم، اگه بلد بودم زحمتتون نمی دادم( من یه کم وسواس دارد )
    مثلا: 1) همه مطلب های مربوط به مصالح ساختمانی رو یه جه ببریم از الاستئ کاور من گرفته تا اسپیسر شما و ...
    2)یه عنوان واسه سیمان که پست های زیادی داریم در موردش نانو سیمان و ...
    3) یه پوشه واسه بتن
    4) یه پوشه واسه برجها اعم از بهترین برج ، مشکل در برج فلان ، ضعف در فلان برج
    و ...
    5) یک پوشه برای پل: مثلا مطلب نقص فنی پل فلان رو توش بزارین و ..
    6) یه پوشه برای چیزای جالب و عجیب: مثلا بگین عجیب ترین ها
    7) یه پوشه برای سازمان نظام مهندسی
    و ...........

    مدیر جونم جسارت نشه ها:gol::gol:
    آخه دوست دارم مرتب باشه
    تو قسمت ماموریت اگه بخواهین این ماموریت رو می گیرم ، فقط قبلش بهم یاد بدین
    باور کنین تمیز مرتب کنم

    منتظر خبرتونم:heart::gol:


    به آنچه چشمانت می گویند

    باور نداشته باش !

    همه ی آنچه نشان می دهند، محدودیت است ...

    با ادراکت بنگر

    برای درک آنچه می دانی ...

    و آنگاه

    راه پرواز گشوده خواهد شد ...!
    سلام
    نظر سنجی: بهترین نام برای تاپیک خس و خاشاک
    تشریف بیارین:

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=108582


    می بایست از همه چیز خالی شد ...

    پاهایم، مرا تا ابد خواهند برد ...

    دست هایم، لمس خواهند کرد محیط را ...

    گوش هایم، صدای بلوغ موج ها را درک خواهند کرد ...

    چشم هایم، خیره خواهند ماند به روشنایِ دل انگیز ستایش ...

    و لبم، بوسه خواهد زد، بر دستان خدا ...
    سلام همشهری
    یه سوال خدمتتون داشتم و اون هم اینکه: کتابی با موضوع لند کد land cad که برای عمران باشه میشناسید؟؟ که حتما" روون و ساده همه چیز توش باشه؟؟
    بدیهی است که کتاب خود آموز میخوام.


    لایه هایی از خاک و دیروزها ...

    سایه ها در مهِ حرف هایی که نتوانستم بر زبان بیاورم ، محو می شوند ...!

    همين ...


    خدایا! سپاس ...

    سپاس تو را !

    كه به هر انسانی

    سپری از تنهایی بخشیده ای تا هرگز فراموشت نكند ...

    حقیقتِ تنهایی؛ تویی !

    و فقط نام تو این تنهایی را راهنماست ...

    پس تنهایی ام را نیرو ببخش

    زیرا با نام تو این انزوا شفا می یابد

    با نام تو كه فراتر از هر آرامشی ست كه من در جهان می شناسم ...

    تنها با نام تو می توانم در برابر تندباد زمان ایستادگی را ...

    آری؛

    وقتی این تنهایی در تو و از توست

    می توانم گناهم را؛ به دست بخشندگی تو بسپارم ...

    پس عشق و نور را از من دریغ مکن ...

    آری؛

    نور آن نگاهی ست که تو به من روا می کنی ...

    پس بر من بتاب که

    بی عشق تو،

    بی نگاه تو،

    بی تو ...

    رو به غروب رهسپارم !

    آری؛

    مرا به طلوعی دیگر برسان ...

    سپاس ...

    helia


    پسرک
    در سرما
    در خیابان آدامس می فروشد !
    و تو بی اعتنا از کنارش می گذری ...
    او با چشمانش تو را دعا می کند
    و تو او را نفرین !
    و
    چه ساده می شود از کنار زندگی گذشت ...!


    صدای تیک تیک زمان

    مرا با خود می برد

    و تـــــورا مـــــــی آورد ...

    همه حضـــــــور می شــــــــوی ...

    انگار ثانیـــــــــــــه ها به رقص آمـــــــده اند

    به آهنگ لـحظه هایی که می رونــد ...

    ثانیه ها همیشه می روند

    همیشه می گذرند

    بی درنگ، بی معطـــــــلی !

    انـــگار همیــــــــن دیروز بــــــــــــود

    اما سالـــــــــی گذشــــت ...

    انگار همـــــــــــــــین فرداســـــــت

    که می دانیم، نمی مانیم ...

    و می گذریم !

    به عبور ثانیه ها حساس شو ، لحظه ها بشارت اند ...!


    نرسيس


    ساعت را عقب می کشم ...

    بر می گردم به كودكي ام ...

    زمانی که از ترس دزد

    تاریکی را هم با خود به زیر پتو می کشیدم !

    ولی حالا می فهمم...این تاریکی است که مرا بغل کرده است ...

    الان هم فکر می کنم من زندگی را بغل کرده ام ...

    اما بعد ها خواهم فهمید...که زندگی مرا بغل کرده بود !

    فقط امیدوارم زندگی را هم مثل تاریکی با نور از من بگیرند ...!
    تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را...
    میان ربنای سبز دستانت دعایم کن
    که محتاج دعایم من:gol:


    آخر می دانی: من هر وقت زیاد خوشحالم گریه ام می گیرد !

    و من هر وقت دخترک گل فروش را میان نقطه بازی ماشین ها می بینم گریه ام می گیرد ...

    مگر نه اینکه خدا بی نهایت است؟... من شاهدم خود خدا گفت که من تکه ای از اویم !

    شاید ابرها فقط یک خیال کودکانه اند... آبی بزرگ... آبی بزرگی که روزی دخترکی قصد داشت هر وقت بزرگ شد، پنبه ها را از بالای نردبانی که در دور دست های کوچک می گذاشت بچیند ...

    خدا هم آبی بزرگ تر تر است پس یک تکه از آن به اندازه ی بزرگی ابرهاست ...

    یعنی ابرها هم مثل ما آدم ها گریه می کنند ؟!...


    می رویم تا بمانیم ...

    از این دنیا می رویم تا... آنجا بمانیم...

    این همه نعمت داریم... نه برای اینکه بمانیم ...

    برای اینکه پند بگیریم... تا خود را بیابیم !

    نگاه کن به گستره ی هستی... نگاه کن ...

    کجایی....آی انسان... تو که اشرف مخلوقاتی کجایی؟!

    نگاه کن ... به آسمان... به زمین... به آب... به گل و گیاه... نه...به خودت !

    خدا را می بینی؟حس می کنی؟! همه جا هست ...

    با توست ...

    پس با او باش ...!


    پنجره را بازکن!
    چشمانت را به آغوش آبی آسمان بسپار وقطره قطره باران را تنفس کن
    بوی خاک خیس و نمناک...
    ببین!
    صدای پای باران که می آید رودخانه بی قرار ترمی شود وموج هایش درهیاهوی قطرات می شکند!
    ببین!
    قطرات باران سرزده پشت شیشه بخارگرفته ی اتاقت جاخوش می کنند
    وبا کنجکاوی به خلوت تو سرک می کشند
    پنجره را باز کن...
    وبه قطرات نرم باران فرصت بده تا طراوتشان را با کلبه ی خاک گرفته ی ذهنت شریک شوند
    تنهايی ات را فراموش کن وهمگام با قطرات باران نرم نرمک پایین بیا
    بیا وهمراه او به صورت لطیف غنچه ها بوسه بزن وگل هاراازخواب بیدار کن ...
    نترس!
    بگذار پرنده ی خیالت زیر باران کمی خیس شود
    بگذار زیرباران پرواز کردن را بیاموزد!
    آن وقت است که می توانی کمی آنطرف ترازخورشید را ببینی
    روی خانه ی نرم ابر ها پاورچین پاورچین راه بروی وسکوت تلخ ستاره رابشکنی
    باور کن...
    اگرپنجره راباز کنی
    رنگین کمان دور از دسترس نخواهدبود...!


    آسمان آبی تر می شود ...

    و من هنوز از دریچه انتظار اندکی هوای اضافی دارم !

    نمی دانم از چه رو با آبی تر شدن آسمان غروب غمگین می شوم … آسمان همیشه تیره ی ساعت هفت غروب که ماهش آنقدر باریک است که گاهی باید دنبالش گشت !

    دریچه هنوز هوا را از من دریغ می کند آنقدر که ناچارم برخیزم و کنارش بایستم ...

    آن بیرون… پایین… زیر این ساختمان بلند… چقدر آدم هست… چقدر ماشین و چقدر چراغ روشن…

    کنار دریچه می ایستم... هوا را از یاد می برم و گرم شمردن آدم ها می شوم! کلافه ام از این همه آدم که همدیگر را نمی بینند… می بینند … امّا خوب نمی بینند! به هم نگاه نمی کنند… نه به همدیگر و نه به من که این بالا زیر نور ماهی که معلوم نیست کدام طرف آسمان جا خوش کرده چشم به دور دورها دوخته ام…

    چشمم از این همه نور اضافی و این آدم های شتابان خسته می شود…

    نفسی عمیق در خلأ می کشم !

    پشیمان از نگاه ...

    پشیمان از هوا ...

    سوی اتاق بی ماه خویش باز می گردم …!
    اوستا ديگه حوصله نت اومدن رو ندارم بد جوري خورده تو ذوقم همش بد بياري:D
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا