دستات رو به من، باز بشه بیشتر
تا گوشتو بدیو بدونی که نیستم
چیزی که فک می کنی تو واسه خودت
یه کوه ساختیو فک می کنی واسه توئه
ببین سینه سپره و شمشیر قلم
تا روحم آزاد شه از زنجیر تنم
بذا بارون بباره تو بیابون قلبم
یه ذهن شلوغ توی خیابون خلوت
من یه عقرب دارم که اسمش زبونه
اگه نیش نخوردی بدون حسش نبوده
من فکرم ناراحته ولی افکار تو شاد
یه دل تنگ دارم و یه شلوار گشاد
دارم میرم توی راهم جلوم دیوار راست
شعرامم می نویسم با یه لیوان آب
ارزش قائل شدم واسه جونم
وگرنه من عاطل و باطل تو خیابون بودم
تو پس بدون یه غم توی دل و دل تو سینه و سینه سپر رو دشمن و اون تو کفنه آه
هر جایی بری اسمم هست و
همه می دونن که دیگه نمیگم قصه پس تو
دیگه بهتره بیای با ما همراه بشی
جای فال حافظ فال پاکر بگی