ترانه ی مهر
پسندها
52

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام عسلم.ممنونم.خوبی؟قربونت چشات قشنگ می بینه


    آسمان باش ... یک آسمانِ بی دریغ ! آبی تر از دریا ...
    بی آنکه آنچه آزارت می دهد پتک کنی و بر سر دیگران، دیگرانی که دوستت می دارند... دیگرانی که از غمت غمناک می شوند و چشمانشان از رنج تو با نم اشکی نمناک... از دوریت دل نگران می شوند و قلبشان از بی مهری تو غمین می شود و دردناک،بکوبی و دردت را تسکین دهی...که نمی توانی... هرگز نخواهی توانست ! که تو پاک تر از آنی ... پاک تر از آن که خود بدانی ...!
    e همون قضيه ترك ديگه :دي

    من كه هميشه باهات هستم عزيزم :heart:
    سلام aziiiiiiiiiiiizam:heart:

    خوبم مرسي. زهرا دارم ميرما يواش يواش :دي
    خداحافظ مگو با من
    مرو ای روح از جانم
    در این دنیای عاشق کش
    تو هستی جان و جانانم
    نهال خاطراتم را
    به دیده آب می دادم
    گل یاد تو می‌روئید
    در رویای گلدانم
    و گاهی بغض می‌کرد
    ز چشمم ژاله می‌روئید
    زمان آبستن غم بود
    از پائیز مژگانم
    پس از تو آسمان بر دوش
    من آواره می‌گردم
    و می‌گیرم در آن دست
    سرم را در گریبانم.
    الهی! یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو میان سر و جان، یافتِ تو زندگانیِ جان است و رستخیز نهان، ای ناجسته یافته و در یافت نادریافته یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، او که ترا یافت نه به شادی پرداز و نه به اندهان.
    الهی! تا آموختنی را آموختم و آموخته را جمله بسوختم، انداخته را برانداختم و اندوخته را بیندوختم، نیست را بفروختم تا هست را بیفروختم.
    الهی! تا یگانگی بشناختم در آرزوی شادی بگداختم کِی باشد که گویم پیمانه بیانداختم؟ و از علایق واپرداختم و بود خویش جمله درباختم.
    کی باشد کین قفس بپردازم در باغ الهی آشیان سازم
    خیلی لطیف بود مرسی منم شعرای که خوندم و به نظرم قشنگ بود براتون میفرستم البته فکر نکنم به خوبی شعرای شما پیدا کنم
    مرسي زهرا جونم:gol:

    راستي يه مدت نمياماااااااااااا رفتم توي ترك :دي

    قربانت:heart:
    باید ببخشد که طول کشید داشتم واسه یه دوست عزیز پیام میفرستادم(چشمک)
    سلام نوشته هات همه مثل ترانه ی مهر میمونه
    حال شما؟
    دستانم را گرفتی و خواستی ببری...گفته بودی که خوشبختی از این سوست...

    اما من اعتماد نداشتم !

    به تو چرا !به راه اعتماد نداشتم... راه تاریک بود و پر از چاه... راه برایم آشنا نبود ...

    تو آشنا بودی... اما راه نه !

    آمدم! دستانم در دستانت می ترسید... می ترسیدم! چشمم هیچ جا را نمی دید... در پی فانوسی، چراغی، نوری بودم ...

    از ترس از اول راه چشمانم را بستم و به صدایت که مدام دلداریم می داد گوش سپردم ...

    تو گفتی و گفتی... تا اینکه دیگر چیزی نگفتی... کمی از راه را رفته بودیم اما تو ساکت شدی !

    من می ترسیدم...

    نکند رفته بودی ؟! اما نه! دستانت هنوز دست هایم را در آغوش می کشید...

    دستانم را از آغوش دستانت بیرون کشیدم و به سمت پشت سرم دویدم... چشمانم بسته بود ...

    اما آنوقت که فهمیدم دیگر دیر بود! تو رفته بودی...

    من دیر فهمیده بودم که تو آنقدر می درخشیدی که فانوسی که می خواستم در نور تو می سوخت ...!!!
    حتما می خونم امیدوارم از معتی ومفهوم شعرا سر در بیارم
    مراقب باشيدچيزهايي را که دوست داريد به دست آوريد وگرنه مجبور می شويد چيزهايي را که بدست آورده ايد دوست بدارِيد برنارد شاو
    تو همیشه میدانستی در سایه ی تمام قطره های باران رحمتت، سیل نهفته است...
    میدانستی که مرا برای بهشت آفریده ای... نه بهشت را برای من...
    میدانستی که مرا تنها نخواهی گذاشت... و من در وسعت تنهایی خویش تو را نمی یافتم ...
    خدایا تو میخواستی من، تو باشم !
    میخواستی فرصتی دیگر مرا به نفس خدایی ام بیازمآیی ...
    میخواستی من از هوای تلخ اندوه هایم به تو پناه آورم ...
    میخواستی روی زمین، بندگی کنم و خدایی را بیاموزم...
    نمیخواستی زمین تو، بهشت من باشد!
    مرا رها کردی... تا بیاموزم. تا خودت پاداش رهایی ام باشی نه بهشت ...
    همه ی تلاش بر همین بود...تا بدانم !
    مرا به عذاب زمینی ات گرفتار کردی تا میان خوب و بد، راهی بکشم ... راهی در امتداد تو...
    چون نمیدانم !
    به امید رحمت بی پایان در کنار تو بودن، حتی عذابت را نیز دوست دارم !!!

    فراز
    مرا از بهشت راندند !
    خدایا... متن تمام زمزمه های تاریکی من، دوست داشتن تو بود...چگونه این شد؟
    چگونه است که هوای تاریک تلخ تنهایی های من بوی عذاب تو را میدهد ؟
    چگونه است که دیگر نمیتوان در این دهکده ی نفسانی، نفس کشید...
    خدایا من تو را خواسته بودم... من عاشق تر بودم!
    همانگونه که تو میخواستی...همانگونه که تو بودی...
    و تو خندیدی !
    تو میدانستی و من نمیدانستم...
    سلام
    من آهنگ غريب روزگارم
    غمي سنگين ميان سينه دارم
    تمام هستي ام يک قلب پاک است
    که آن را زير پايت مي گذارم
    روزگاريست در اين کوچه گرفتار توام
    باخبر باش که در حسرت ديدار توام
    گفته بودي که طبيب دل هر بيماري
    پس طبيب دل من باش که بيمار توام :gol:
    سلام مرسی شعره خیلی با معنی بود من اهل شعر نیستم ولی از وقتی شعرایی که تو قسمت های مختلف خوندم از شعر خوشم امده اگه کتاب خاصی مورد نظرتونه برای کسی که اولین باره میخواد شعر بخونه برام بگین
    خدا کجاست ؟...

    از کوچه پس کوچه های این شهر که بگذری

    شاید خدا را بیابی ...

    زیر یک درخت

    زیر یک درخت سیب

    سیبی بچین از آن

    و با خدا بخور ...

    هر ده قدم که به پیش می روی

    برگرد و پشت سرت را نظاره کن ...

    شاید خدا را ببینی از آن دور دورها

    شاید خدا نگران گامهایت است ...

    شاید خدا اینجاست ...!
    عاشق گم شدن و به اوج رسیدن در خیال هستم.

    من عاشق سادگی شعرهای سهرابم و عاشق غنای حافظ.

    من عاشق صدای مادرم هستم.

    عاشق آرامشی که به من می بخشد.

    عاشق موسیقی ام.

    من عاشق نواختن هم هستم.

    و روزی من خواهم نواخت.

    غم های دلم را خواهم نواخت و شکستنش را به تار خوام کشید.

    من عاشق لحظات غروبم و عاشق برگ زرد خزان.

    عاشق خش خش برگ ها زیر پای یک عاشق دل شکسته ام.

    شاید این برگ ها هم تابع دل اوست!....

    در آخر اینکه من همراه غروب عاشق می شوم و همه طول شب را عاشق می مانم.

    به سرزمین خیال می روم و از عشق می نویسم...
    برایت از چه بنویسم؟
    از واژه های تکراری که به سبکی بال پروانه ها دهان به دهان می چرخند یا از حرف های آبی که در ازدحام کوچه های شلوغ تنها مانده اند؟
    از کودکی فراموش شده در وجود آدم ها یا از بهانه های زنگ زده ای که حتی ارزش نوشتن هم ندارد؟!
    این روزها واژه ها هم راه خانه هایشان را گم کرده اند و من برای پیدا کردن دریایی از معانی زیبا می خواهم...
    می خواهم روی تمام قلب ها پررنگ بنویسم:"خدا"
    این روزها عاشق او بودن، سعادتی است که نصیب هر کسی نمی شود ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا