soudabe
پسندها
851

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گلم یه سر به گالری نقاشی بزن خوبیه
    اگه کاری و اثری از هنرمندی بزاری خوشحال میشم
    گالری نقاشی باشگاه
    سلام خوبم عزیز دل
    خواهش می کنم
    خوشحال شدم دیدمتان...
    امیدوارم موفق و شاد باشید.


    همین که به ثانیه بعد پا می گذاری معجزه ای است! به نامعلوم بعدی زندگی ات می رسی از نهان به آشکار... انتظار همین را می کشیدی... اکنون ثانیه پر از راز مقابل توست درست مقابل چشمان تو... حتی فرصت تصمیم گیری نخواهی داشت و می گذرد ...

    به انتظار ثانیه بعد با سری پر از طرح و نگاهی خاموش، بی فروغ و آرام لبخندی به لب می گذاری و هیچ کس نمی داند ثانیه بعد تو چگونه خواهد گذشت ...!
    كجاييييييييييي دخملو....
    خوبي از داداشي خبري نمي گيري همش پيش فرشته ها نباش به زميني ها هم يه سري بزن....
    موفق باشي هميشه عزيز
    از دوست عزیز و مهربون خودم......سوادبه جان چه خبرا.......خوبی عزیز
    سلام سودابه خانم
    احوال شما؟
    مارو نمی خونی خوشی؟


    هنگامی که خداوند مرا همچون سنگریزه ای در این دریاچه ی عجیب انداخت آرامش آن را بر هم زدم و بر سطح آن دایره هایی نامحدود پدید آوردم ولی هنگامی که به اعماق آن رسیدم مانند آن آرام شدم ...

    جبران خلیل جبران
    فاصله ها كه پير مي شوند،

    مي ميرند.

    و دفن مي شوند زير خروارها دلتنگي!


    سـانـس آخـر زنـدگـی !

    ● ای کاش این صحنه را جور دیگری بازی کرده بودم ...

    چه کوتاه است! عمر را می‌گویم. ‌١٠ سال اول زندگیتان را مثل دور تند یک فیلم سیاه و سفید قدیمی‌ از نظر بگذرانید و بعد فرض کنید این فیلم چیزی حدود هفت بار ادامه یابد. اما هر بار، یک دوره جدید...

    این فیلم ملودرام شاعرانه عاشقانه رمانتیک واقعگرایانه حادثه‌ای کمدی تراژیک و گاه ابلهانه چیزی حدود ‌٧ بار ادامه یابد. هرچه به پایان این فیلم نزدیک‌تر می‌شویم، بیشتر احساس غبن می‌کنیم: "ای کاش این صحنه را جور دیگری بازی کرده بودم"، "ای کاش این فصل از فیلم کمی ‌طولانی‌تر بود"، " ای کاش لوکیشین این فصل تغییر می‌کرد"، " ای کاش این نما، این قدر ابلهانه نبود"، " چرا اینجا دارم این قدر الکی می‌خندم؟"و...

    اما دیگر فرصتی نیست. دیگر کم کم فیلم دارد به انتهای خود می‌رسد. باید از صندلی برخیزم. باید سالن را ترک کنم...!
    خواهش می کنم
    عزیز دل راحت باشید.
    من خوبم خدارو شکر
    خوشحالم خوبید.
    موفق و شاد باشید.


    در آینه نگاه کردم. خودم را ندیدم. دنبال خودم گشتم. خود را پیدا نکردم. ترسیدم. گم شده بودم. به قلبم نگاه کردم. نبود. دنبالش گشتم. پیدایش نکردم. ترسیدم. گم شده بود. برگشتم. به جایی که لحظه‌ای قبل در آنجا دروغی گفته بودم. جعبه‌ای دیدم. آن را برداشتم. درش قفل بود. جعبه را شکستم. قلبم را پیدا کردم. همین طور خودم را. تصمیم گرفتم دیگر خودم را گم نکنم ...!


    آسمان باش ... یک آسمانِ بی دریغ ! آبی تر از دریا ...
    بی آنکه آنچه آزارت می دهد پتک کنی و بر سر دیگران، دیگرانی که دوستت می دارند... دیگرانی که از غمت غمناک می شوند و چشمانشان از رنج تو با نم اشکی نمناک... از دوریت دل نگران می شوند و قلبشان از بی مهری تو غمین می شود و دردناک،بکوبی و دردت را تسکین دهی...که نمی توانی... هرگز نخواهی توانست ! که تو پاک تر از آنی ... پاک تر از آن که خود بدانی ...!
    سلام خواهر سودابه ببخشید من زیاد باشگاه نمیام تازه دیدم پیغامتو
    سلام خواهر گلم خوبي؟؟
    ببخشيد گزفتاري ها زياد شده نميرسم بيام ببخشيد عزيز....
    چه خبرا؟؟؟؟ خوش ميگذره
    تو همیشه میدانستی در سایه ی تمام قطره های باران رحمتت، سیل نهفته است...
    میدانستی که مرا برای بهشت آفریده ای... نه بهشت را برای من...
    میدانستی که مرا تنها نخواهی گذاشت... و من در وسعت تنهایی خویش تو را نمی یافتم ...
    خدایا تو میخواستی من، تو باشم !
    میخواستی فرصتی دیگر مرا به نفس خدایی ام بیازمآیی ...
    میخواستی من از هوای تلخ اندوه هایم به تو پناه آورم ...
    میخواستی روی زمین، بندگی کنم و خدایی را بیاموزم...
    نمیخواستی زمین تو، بهشت من باشد!
    مرا رها کردی... تا بیاموزم. تا خودت پاداش رهایی ام باشی نه بهشت ...
    همه ی تلاش بر همین بود...تا بدانم !
    مرا به عذاب زمینی ات گرفتار کردی تا میان خوب و بد، راهی بکشم ... راهی در امتداد تو...
    چون نمیدانم !
    به امید رحمت بی پایان در کنار تو بودن، حتی عذابت را نیز دوست دارم !!!

    فراز
    مرا از بهشت راندند !
    خدایا... متن تمام زمزمه های تاریکی من، دوست داشتن تو بود...چگونه این شد؟
    چگونه است که هوای تاریک تلخ تنهایی های من بوی عذاب تو را میدهد ؟
    چگونه است که دیگر نمیتوان در این دهکده ی نفسانی، نفس کشید...
    خدایا من تو را خواسته بودم... من عاشق تر بودم!
    همانگونه که تو میخواستی...همانگونه که تو بودی...
    و تو خندیدی !
    تو میدانستی و من نمیدانستم...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا