خیلی زیبا بود. مرسی...
آسمان دلش گرفته اشک میریزد ...
چهره اش کبود، نم باران بر گونه اش روان است
می کوبد خود را به پنجره
صدای هق هق گریه آسمان است !
دلم می گیرد با دیدنش
آسمان را بنگر رنگ به رخ ندارد چنان فریاد می زند ...
گو یا بزگترین غم عالم در دل دارد
چه می گوید؟!
در آرزویم بود که روزی زیر باران دست باز کنم ...
باران را در مشتم نگه دارم تا هرگاه دلی گرفت
دست بگشایم و باران زنم بر دل آسمان ...
ولی
افسوس که قطره قطره از دستانم می ریزد ...
وبه خاک می افتد
حال خود با باران هم آواز شدم !
چترها را باید بست زیر باران گریست
تا که اشکت را نبینند آنان که همچنان از پشت پنجره به تو می نگرند ...
حال خود با باران هم آواز شدم ...!