محـسن ز
پسندها
7,181

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من بابابزرگ میخوام. چرا هر شب توی 400 تا تاپیک میگرتی.
    بازم همچون هميشه ....گرم و مطبوع و دلنشين......:gol:
    شب خوش ..روزگارت به كام...:gol:

    ز ديده پرتو عشق ار برون زند چه كنم
    دلي چون آينه دارم همين گناه من است

    بماند آن كه به اميد راه توشه رود
    منم كه ذوق جمال تو زاد راه من است

    به زير سايه زلف تو آمده ست دلم
    به غم بگوي كه اين خسته در پناه من است

    برميگردم:gol:
    سلام پدر بزرگ، حالت چه طوره ؟!؟
    خبری ازمون نمیگیری
    حداقل یه نگاهی به اون لیست دوستان بنداز
    آخيششش.... ممنون محسن جان...خيلي به اين چاييها عادت كردم..خدا بخير كنه...
    متشكرم كه دركم ميكني عزيز...خسته ام..خيلي...:w05:
    راستي شايد از پنج شنبه اين هفته تا مدتي نباشم...:redface:
    اگه بودي و فرصت كردي و دلت خواست چايي هاي من يادت نره...ممنون ميشم
    دارم ازشون به عنوان يادگاري از تو يه آرشيو تهيه ميكنم...توي پروفايلم بزاري برام راحتتره...دستت بي بلا عزيز.:redface::gol:

    دوست تو سايه.:gol::gol:
    سلام محسن جان
    ميشه زحمت بكشي چايي منو بياري توي پروفايلم...يه جورايي ديگه حوصله كافه رو ندارم...البته شايد براي اين شبهايي هست كه گرفتارم...شايد بعد بهتر بشم..ممنونت ميشم عزيز...
    شب خوش:gol:
    ..::باز باران::.. ...
    "باز باران باترانه.../ می خورد بر بام خانه"
    یادم آید كربلا را دشت پر شور ونوا را
    گردش یك ظهر غمگین گرم و خونین
    لرزش طفلا ن نالان زیر تیغ و نیزه ها را
    باز باران با صدای گریه های كودكانه
    از فراز گونه های زرد وعطشان
    با گهرهای فراوان
    می چكد از چشم طفلان پریشان
    پشت نخلستان نشسته
    رود پر پیچ وخمی در حسرت لبهای ساقی
    چشم در چشمان هم آرام وسنگین
    می چكد آهسته از چشمان سقا برلب این رود پیچان
    باز باران
    باز باران با ترانه آید از چشمان مردی خسته جان
    هیهات بر لب از عطش در تاب و در تب
    نرم نرمك می چكد این قطر ه ها روی لب
    شش ماهه طفلی رو به پایان
    مرد محزون دست پر خون
    می فشاند از گلوی نازك شش ماهه بر لب های خشك آسمان باچشم گریان
    باز باران
    باز هم اینجا عطش آتش شراره
    جسمها افتاده بی سر پاره پاره
    می چكد از گوشها باران خون و كودكان بی گوشواره
    شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
    وندرین تفتیده دشت وسینه ها برپاست طوفان
    دستها آماده شلاق وسیلی
    چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
    وندرین صحرای سوزان می دود طفلی سه ساله پر زناله/ پای خسته دلشكسته
    روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
    می چكد از نوك سرخ نیزه ها برخاك سوزان
    باز باران
    باز باران .قطره ...قطره...
    می چكد از چوب محمل
    خاكهای چادر زینب به آرامی شود گل
    می رود این كاروان منزل به منزل
    می شود از هر طرف این كاروان هم سنگ باران
    آری آری باز سنگ و باز باران آری آری
    تا نگیرد شعله ها دردل زبانه
    تانگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
    تانبیند كودكی لب تشنه اینجا اشك ساقی
    بر فراز خیمه برگونه ها بر مشك ساقی
    كاش می بارید باران
    ممنون آقا محسن به خاطر فال شب یلدا....:gol: خیلی مناسبت داشت;)
    سلام محسن خان گلمون ..حالت چطوره ؟؟؟یلدارو خوش گذرودی ؟؟؟؟امید روزهایی خوب و شیرین رو برات داریم ...
    سلام آقا مهندس!
    یلدات مبارک....:gol:
    عید گذشته هم با تاخیر مبارک.:redface:
    سلام محسن عزیز.
    عید شما هم مبارک.البته با تاخیر.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا