قبلی برای محمد علی بهمنی بود
آسمان آبی
با تو بخواب میروم. با تو بیدار میشوم.
این است رسم بیکران عشق، ای نازنین.
با من بخواب میروی. با من بیدار میشوی.
این است رسم بیکران عشق، ای نازنین.
روزها و هفته ها این بیتِ محبت رج میزنیم.
سنجابِ لرزان ِ دست آموز بر شیبِ دره غنوده بیخبر،
زیرِ آوارِ آفتاب، در سایه درختِ لیموی مقدس.
ترنم جوی شیار زیرین، مد نظر.
در سرزمین پرتپش دره های مرطوب، تپه های گندمگون
زیر آسمان آبی، رگبارهای ناگهان موسمی-
چریکِ هوشیار ِ سوارِ سایه- ریسمان ِ راه گرفته؛
سودای صاحب سنجاب، سنجاق تیزصدا درسر،
کنار سنجد معطر، غرق قلبکهای شنگرفی مهر، دست برسجاف ششلول کمری
از خشاب پر مهرخود، فشنگ قشنگ عشق جدا کند.
بر درفش سرخ آن، با مٌرکب شیری رباعی کمند کند:
بجستجوی تو گذر ز کوه و دریا کنم.
با ورود به دره دل انگیز پرطنین ندا کنم.
بر سنجاب سکون، چشمه ی هوس
تاجی ز لاله و میخک جدا کنم.
به باغ بیا
بیا به باغ در پگاه!
بگو بکن مرا نگاه!
جویباران با ترانه ی گذران زمان
زیر برگها با آوازی پر وجد، بلبلان
در قفای غزالها، قمریان
با روبان آبی پاپیونی پرواز.
به زیر درخت گیلاس بیا!
بلوز لیمویی بالا، شلیته قاسمآبادی بهپا.
بر هر گرهاش گوشوار دوقلوی سرخ
با طپش نبضش صمغ جاری در آوندها
سر بر آسمان آبی گرگ و میش سحر
ریشه در خک باستانی میهن.
کفش بر کن و ز پا جدا
گذار بر فرش یشمی چمن پا!
با حاشیه معطر اطلسی و یاس
تعظیم صف کوکبان و اختران
و قامت رشید گل آفتابگردان-
زیر سنگینی کلاه ملونشان.
من در انتظار تو ام، اما
در باغ زیر گیلاس، تنها!
پشت به تنه سرد استوانهاش
در دست لاله و سوسن و گل سرخ
بر لب نام جادو و سکرآورت!
در قلب طپش عشق بیقرار.
دخیل بر این مجموعه روا
با زوج طوق بازو و پا.
الوان نامرتب شلیته بر چمن
کفش بلند پاشنه کرم کنار گل.
شلوارک و شلوار در نسیم
باغ در دوار رایحه تداوم حیات.
بیژن باران