هرجا که با کلاسه اونجا هستش
قلاده ی سگی درون دستش
بعد یه آرایش صدتا صدتا
دختر چهل کیلو میشه نود تا
ترشیده و رو دست مادر هنوز
میگه شوهر میخوام مثله "تام کروز"
شوهری می خواهم که دکتر باشه
حساب بانک سوییسش پر باشه
باید هزار تا سکه مهرم کنه
تا روی دخترخالمو کم کنه
عروسیمون بالای برج میلاد
گذشته هاشو برده انگار از یاد
دختره تا کرج نرفته تا حالا
ماه عسل می گه بریم آمریکا
همهمه برخی از فرماندهان در قرارگاه بلند بود؛ که "عملیات متوقف بشه." حسن یک دفعه قرمز شد و با عصبانیت داد زد:
"خجالت نمی کشید ؟ بیست روزه که به مردم قول دادیم خرمشهر آزاد می شه. ما تا آزادی خرمشهر اینجاییم."
پس فردا خرمشهر آزاد شده بود...
قبل از جنگ، حاجی جوشكار بود. او كارش را درست و با صداقت تحويل میداد و در برابر دريافت دستمزد، منصفانه عمل میكرد.
هميشه به كارگران خود سفارش میكرد، سعي كنيد كاری را كه انجام میدهيد زيبا، مستحكم و با دستمزد منصفانه باشد.
دوستی با حاج حسين افتخار بود... حرف شنوی بچهها از ايشان در قبل از انقلاب، آستانه انقلاب و دوران دفاع مقدس بسيار بالا بود.