yasser_eng
پسندها
2,157

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شرمنده
    پلان ویلا ندارم
    ولی طرح ترم پیشم یه خونه ی ویلایی بوده
    البته کدش خیلی دقیق نیست
    چون تحویلمون دستی بود
    الان چیز به درد بخوری ندیدم
    پیدا میکنم میذارم برات
    درخواستتو توی درخواستهای تالار ما هم بذار
    اه گذاشتی که
    مطمئن باش بچه ها کمک میکنن.
    موفق باشی
    میبخشیدا
    بنده همیشه تاپیکهای شما رو مرتب میکنم میذارم اونجا
    چه عجول......
    تو تالارمون نمونه خیلی هست
    میخوای بذارم برات؟
    باراك اوباما هستم. برنده ی جایزه صلح نوبل از سال اول دبیرستان در آزمون های كانون شركت میكردم.

    ***************************




    سلام یه خبر خوش:خوشا به سعادتت اسمت واسه حج فوری در اومده.

    .

    .



    زودتر به دفتر تهیه و ارسال چارپایان واسه ذبح عید قربان مراجعه كن

    التماس دعا


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
    سلام
    خوبی؟ چقدر عکسش ناز بود.اما نظر خاصی ندارم .فقط اگه من اونجا بودم اینقدر باهش شوخی میکردم تا گریه نکنه؟
    سلام
    ممنون از اینکه من رو اد کردید امیدوارم دوست خوبی برای شما باشم
    ياسر جان
    ممنون از عكس زيباو تاثيرگذارتون...اما اين جور بغضها اونقدر لطيف و سهمگين هست كه شايد به هيچ ترازويي نشه وزنش كرد..فقط ميشه با روح و احساست لمسش كني...كاش ما هم اينقدر معصومانه باقي ميمونديم تا بغضها و غمهاي الانمون هم به همين پاكي و لطافت بود.
    سلام. مرسي بابت عكس هاي قشنگت:gol:
    به نظر من اون عكس 100%ناراحته:warn:اخه بچه ها :heart: خيلي نازكه زود ميشكنه:gol:
    راستي ديگه مقاله در مورد بارگذاري نداريين؟
    در مورد يه موضوع خاص
    مثلا بارگذاري تو يه سد يا يه سازه بتني يا فلزي
    بازم سلام
    ببخشيد اين پيام آخري رو پاك كردما
    ناراحت نشيد يه وقت!
    جالب بود ولي يه حس بدي بهم دست داد....
    قربانت یاسر جان.. مرسی
    خوبی خودت عزیز
    مرسی عکسه خیلی قشنگی بود
    بی ام دی ام خیلی خوب گفتن
    بازم ممنون
    این معصومانه ترین غم دنیاست.. کاش غصه هامون به پاکی و غلظت واقعیت این گریه بود..
    شاید بتونم بگم برای اون کودک سنگینیش رو هیچ ترازویی نتونه وزن کنه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا