آب دستم بود
گفتند زمين بگذار و بيا!
بعد میفهمی که فاصله يعنی چه،
دوری از دريا کدام است،
و چرا اين شبِ تشنه، اين همه بیچراغ!؟
يعنی راهِ رسيدن به نان و سکوت و گريه همين است؟!
رفتم، يعنی آمدم
مرا بالایِ سَرِ مُردگانِ دريا بردند،
من تکتکِ آن ترانهها را میدانستم،
اما اشاره کردم که ماه ... لالِ مادرزاد است!
گفتم گريه نخواهم کرد،
ديدم کنارِ هر ترانهی خاموش
پيالهی آبی گذاشتهاند،
میلرزيدم.
ماه ... لالِ مادرزاد وُ
گلدانهای شکسته بر سنگفرشِ خيس!