دامن مکش به ناز که هجران کشیدهام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیدهام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیدهام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیدهام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان کشیدهام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سر و سامان کشیدهام
بس در خیال هدیه فرستادهام به تو
بیخوان و خانه حسرت مهمان کشیدهام
دور از تو ماه من همه غمها به یکطرف
وین یکطرف که منت دونان کشیدهام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام
از سرکشی طبع بلند است شهریار
پای قناعتی که به دامان کشیده ام
شهریار