tomas.edison
پسندها
192

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
    گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
    گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
    گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
    گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
    گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
    گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام تو من...
    زندگی رنگ تنهایی است و عشق رنگ اندوه
    دوست دارم
    در این تنهایی بسازم نه اینکه با زندگی بسوزم
    دوست دارم
    گرمای عشق تن یخ زده ی اندوه را ذوب کند اما می دانم که
    این گونه نیست ، عشق همیشه تنهایی می آورد
    دوست داشتن صدای فاصله هاست
    پس !!!
    خوش به حال ماهیان دریا که عاشق آب هستند
    و همیشه در عشق خود غوطه ورند
    خوشا به حال کسی که " عاشق " است
    و عشقش روشنی بخش " قلبش "
    هوا سرد است...
    تو مرا تنگ در آغوش می گیری.
    تنت را بو میکشم
    دستانت را می فشارم
    هوا سرد است ... دلم می لرزد
    اما
    گرمای قلبت را حس میکنم
    مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس میکشم.
    خوشبختي ما در سه جمله است ، تجربه از ديروز ، استفاده از امروز و اميد به فردا... ولي ما با سه جمله ديگر زندگی مان را تباه مي کنيم ، حسرت ديروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا ... دكتر علی شریعتی
    اگر انسانها کارکرد مغزشان یک میلینیوم معده شان بو د اینک کرهی زمین تعبیر دیگری داشت انیشتن
    خوش به حال ماهیان دریا که عاشق آب هستند
    و همیشه در عشق خود غوطه ورند
    خوشا به حال کسی که " عاشق " است
    و عشقش روشنی بخش " قلبش "
    می خواهم
    تمام احساسات کهنه ام را
    بفروشم!
    بفروشم به دوره گرد توی خیابان!
    و به جایش
    نمک بگیرم...
    برای زخمهایی
    که تو باقی گذاشتی.. ...
    مگسي را كشتم

    نه به اين جرم كه حيوان پليديس ..بد است
    و نه چون نسبت سودش به ضرر يك به صد است
    طفل معصوم به دور سره من ميچرخيد
    به خيالش قندم
    يا كه چون اغذيه مشهورتا به اين حد گندم
    اي 2 صد نورر به قبرش مگس خوبي بود......

    من به اين جرم كه از ياد تو بيرونم كرد مگسي را كشتم(حسين پناهي)
    چه كوتاهست فاصله ظهرغديرتاظهرعاشورا
    روزبالارفتن دست علي تاروزبالارفتن سرحسين
    من ازتحريراين غم ناتوانم
    که تصويرش زده آتش به جانم...
    التماس دعا دوستی
    محرم آمد و ماه عزا شد

    مه جانبازي خون خدا شد

    جوانمردان عالم را بگوييد

    دوباره شور عاشوار به پا شد
    چه شبها تا سحر نام تو را از دل صدا كردم
    دلم را با جنون بی كسی ها آشنا كردم
    نفهمیدم چه رنگی دارد این شبهای شیدایی
    كه قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا كردم
    چه حسی بود در قلبم شبیه كوچه برفی
    به راه كوچه برفی ترا از خود جدا كردم
    نفهمیدم كه می میرم نباشی مثل پروانه
    تو را من در ته این كوچه برفی رها كردم
    چه شبها تا سحر با قاصدك در خلوتی بیرنگ
    نشستم مو به موی خاطراتت را سوا كردم
    به پای قاصدك بستم صبوری را شبیه گل
    نوشتم روی گلبرگش كه من بی تو چه ها كردم
    برنامه‌نويس و مهندس

    يک برنامه‌نويس و يک مهندس در يک مسافرت طولانى هوائى کنار يکديگر در هواپيما نشسته بودند.
    برنامه‌نويس رو به مهندس کرد و گفت: مايلى با همديگر بازى کنيم؟
    مهندس که مي‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشيد. برنامه‌نويس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما يک سوال مي‌پرسم و اگر شما جوابش را نمي‌دانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما از من يک سوال مي‌کنيد و اگر من جوابش را نمي‌دانستم من ۵ دلار به شما مي‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، برنامه‌نويس پيشنهاد ديگرى داد.
    گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد ۵ دلار بدهيد ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما مي‌دهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضايت داد که با برنامه‌نويس بازى کند.
    برنامه‌نويس نخستين سوال را مطرح کرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اينکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد.
    حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چيست که وقتى از تپه بالا مي‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائين مي‌آيد ۴ پا؟» برنامه‌نويس نگاه تعجب آميزى کرد و سپس به سراغ کامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم کامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمريکا را هم جستجو کرد. باز هم چيز بدرد بخورى پيدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونيک فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
    بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بيدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.
    مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نويس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اينکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد
    مردي جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب. در انتهاي کادر در بزرگي ديده مي شود با تابلوي "اتاق عمل".
    چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج مي شود. مرد نفسش را در سينه حبس مي کند. دکتر به سمت او مي رود. مرد با چهره اي آشفته به او نگاه مي کند...
    دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده. ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم... بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کني، با لوله مخصوص بهش غذا بدي، روي تخت جابجاش کني، حمومش کني، زيرش رو تميز کني و باهاش صحبت کني... اون حتي نمي تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسيب ديده...
    با شنيدن صحبت هاي دکتر به تدريج بدن مرد شل مي شود، به ديوار تکيه مي دهد. سرش گيج مي رود و چشمانش سياهي مي رود.
    با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندي مي زند و دستش را روي شانه مرد مي گذارد.
    !!!!!!دکتر: هه! شوخي کردم... زنت همون اولش مُرد
    آخرین حرف تو چیست
    قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
    صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
    یک طرف خاطره ها...یک طرف پنجره ها...
    در همه آواز ها!حرف آخر زیباست
    آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
    حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست!!
    این روزا عادت همه رفتن ودلشکستنه
    درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
    این روزا کارآدما تو انتظار گذشتنه
    ساده ترین بهونشون از هم خبر نداشتنه
    این روزا سهم عاشقا غصه وبی وفاییه
    جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
    این روزا آدما کمن پشت نقاب پنجره
    کمتر می بینم کسیو که تا ابد منتظره
    مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
    حقا که بی وفایی رو خوبم رعایت می کنن!!!
    نه ديگه ببين....اين ترانسفورماتوري كه من ميگم به جاي پستاي برق ميزارن..فضاي كمتري اشغال ميكنه...جديدم هستن...
    منباب معشوقو عاشق:
    تقصير معشوق نداز!
    غلط ميكنه عاشخ ميشه كه گيج بزنه(كلاطرز فكرم اينه)
    مكه نميگي ترانسورماتوره پشته كوهسنگيه...خب استادمون گفت پشت پارك ملتم هست...خواستم بدونم اونجام ديدي از اينا يا نه؟
    عاشخا يكم گيجا
    الان داري بهم ادرسشو ميدي بعد ميگي چي هست؟؟!!!!:eek:
    ترانسفورماتوراي عايق گازي رو ميگم ديگه... كه ازت پرسيدم:surprised:
    عاشخي برادر:D؟!
    آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
    آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
    آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
    آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
    آنگاه که حتی گوشت را می بند ی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
    آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
    می خواهم بدانم
    دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا