مقدمه: باباي من چند وقتي كه دنبال بازنشستگي هستش طرح 25 ساله رو كه شنيدي ...خوب پدرم گفته كه اگر باز نشستگيش درست بشه چند سالي ميريم يك شهر ديگه حالا منم روي مخ بابام راه ميرم تا بياد رامسر ....فقط دعا كن بازنشستگيش در ست بشه
هان اين رو يادم رفت بگم............ خوب خودت رو دوست دارم ديگه ....... بعد از ظهري رفته بودم امام زاده يكي از اين روستاهاي اطراف شهر اونجا برات دعا كردم همه امتحانات رو موفق بشي
نميدونم
چند روز پيش من توي تاكسي نشسته بودم بعد يك دختره هم توي اتبوس خط واحد اين دختره همينجوري خيره شده بود به من واي چقدر نگاهش معصومانه بود......اما من بهش محل نزاشتم براش اينجوري كردم