tanhatarin_asb-3
پسندها
644

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • واقعا حيف واژه عشق كه بخواي واسه اينا بكار ببري........................

    تو جاي من باشي چكار ميكني ؟

    خيلي بيشعوره ................................. حالم ازش بهم ميخوره
    مثل اين ميمونه كه من الان جلوي روي تو برم بچسبم به دختر خالم باهاش قدم بزنم تو چكار ميكني ؟

    خوب ناراحت نميشي؟ .......جلوي روي من رفته با دوتا پسر دايي هام قدم ميزنه
    الو .........الو ...........كجا رفتي؟

    چرا چيزي نميگي ؟
    تا اينكه توي تعطيلات عيد يك روز رفتيم خونه مامان بزرگم اينا( مامان مامي) نهار اونجا بوديم اونا هم بودند

    بعد از ظهر خاله ها و زن دايي تصميم گرفتند كه بريم پاي كوه كنار يكي از چشمه هاي اطراف شهر

    عصرونه رو درست كردند و راه افتاديم ............... رفتيم اونجا با دوتا پسر دايي هام رفته بودند پاي كوه شونه به شونه هم قدم ميزدند و ميخنديدند........... بعد بهش زنگ زدم گفتم چكار ميكني ؟ ولش كن اون پسر دايي بيشعور رو .......... ديدم گفت پسري به اين خوبي چشه........... منم قطع كردم ديگه از اون موقع تا الان ديگه بهش سلام هم نميدم

    يكي از پسر دايي هام مثل اون پسر خاله تو هستش يك بيشعور عوضي
    تا يك شب عيدي شب اومدن توي خونمون اونم پا شد اومد توي اتاق.......... خلاصه دوباره شروع شد

    هي نميدونم ........نميدونم.................نميشه

    خلاصه منم گفتم فعلا بي خيال شو .............. گفتم اصلا فكرش رو نكن ديگه همه چيز تموم شد........

    البته توي اين فاصله زماني يكبار توي خيابون بابا يكي از بچه ها ميرفتيم ......... دوستم گفت اينو ميشناسي دوست فلانيه
    منم اصلا نگفتم كه با منم ارتباط داره ........................كسافت هم زمان هم با من بود هم با يكي ديگه
    ديگه گذشت هرچي ما اسمس ميداديم زنگ ميزديم كه بابا چي شد؟ بازم حرف هميشگي(( نميدونم))

    خوب يكي نبود بگه عوضي راحت بگو نه ديگه
    فرداش گوشيم افتاد توي سطل رنگ و چند روز تعمير گاه بود .............نشد كه زنگ بزنم

    بعد كه گوشي درست شد بهش زنگ زدم اون بازم گفت نميدونم چي بگم بايد فكر كنم ( نگو يكي ديگه رو دوس داره) من گفتم باشه فكر كن چند هفته اي بهش مهلت دادم بازم همون حرف هميشگي (( نميدونم)) اينقدر كش داد تا امتحان ها شروع شد امتحان هاي دي ماه ...............گفت حالا وقته درسه ميشه بي خيال شي منم يك ماهي بي خيال شدم
    بعد ازش پرسيدم گفتم هنوز باهاش رابطه داري گفت نه ......... خوب منم با خودم گفتم اشكال نداره

    بعد بهش گفتم كه نظرش درباره من چيه ؟ بعد اون گفت كه نميدونم ..........خلاصه تا بحث رسيد به جاي اصلي ديگه ميخواستن برن خونشون ..............قرار شد فردا بهش زنگ بزنم نظرش رو بپرسم
    يك شب توي پاييز بود اومدن خونمون بعد اون با خواهرم اومدن توي اتاق كامپيوتر بازي .........بعد منم كه توي اتاق بودم

    فقط يك ساعت حرف ميزدم تا يك جور موقعيت پيش بياد بهش بگم ............ بعد كلي حرف فهميدم قبلا دوست پسر داشته ..... ادامه داره صبر كن پيام بعدي
    پس يكم صبر كن تا خلاصش رو بنويسم .............باشه عزيزم
    فكر كنم اونم اينترنتي عاشق شده ميخواد بدونه چطوريه..........بهش نميگم
    ببين زياد دوست ندارم دربارش صحبت كنم........هر وقت اومدي پيشم ميگم خيلي زياده بخوام بنويسم يك دو صفحه ي ميشه
    نه خوب هنوز دختر خاله دارم ازدواج كردند

    من دو بار با هاش حضوري حرف زدم اونم وقتي كه شام خونمون بودند البته همونجور كه قبلا گفتم فقط بحث پيشنهاد بود

    يك بار هم تلفني.......
    آخه الان همون كه تاپيك (( ازدواج اينترنتي )) رو زده بود بهم پيام داد كه من چطوري با تو آشنا شدم و كلا ماجرا رو ميخواست بدونه
    سرعت پايينه نميشه عكس گذاشت.............. بعدا واست ميزارم
    فقط دختر دايي دارم و دختر خاله

    دختر دايي هام كه شوهر كردند ................ 2 تا دختر خاله هم سن خودم دارم كه اون يكي كه مرده شورش رو ببرم اون يكي هم اينقدر بدم مياد ازش كه نگو
    خوب ما توي شهرمون يك باغ بزرگ هست براي مجالس عروسي ميريم اونجا .......... الان چند تا عكس ميزارم واست صبر كن
    راستي ميگم اگر عروسي كرديم بجاي ماشين عروس اسب مياريم -چطوره؟ حال ميده ها
    من اينقدر ذوق تو رو ميكنم ......كلي خدا رو شكر ميكنم كه تو رو پيدا كردم

    تو چي؟
    نگفتي تو هم مثل من همين حس رو داري؟ يعني حس ميكني كه من و تو نيمه گمشده هم هستيم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا