داشتیم با بابام تو خیابون میرفتیم دوستشو دید ، بعد از سلام و احوالپرسی دوستش به من اشاره کرد گفت این پسرتونه ؟ بابام یه سری تکون داد گفت آره دیگه چوب خدا صدا نداره !!
فقط یه ایرانی میتونه موقع دید و بازدید عید ادامسی رو که داشته میجویده به گوشه دهنش نگه داره و با اون طرف دیگه میوه و شیرینی بخوره از جمله خود من بعله ما همچین ادمایی هستیم!
چندنفر داشتن ميرفتن كوه، سرپرستشون (كه از قضا لكنت زبون هم داشته) از وسط راه شروع ميكنه ميگه: چ چ چ.... ملت اول يكم نگاش ميكنن ببينن چيميخواد بگه، بعد ميبينن نميتونه حرفش رو بزنه، بيخيال ميشن و راه ميافتن، اين بابا هم همه مسير همينجور هي ميگفته چ..چ..چ.. وقتي ميرسن بالا ميخواستن چادر بزنن سرپرسته بالاخره ميگه: چ..چ..چا..چا..چا..چادر يادم رفت! ملت ميگن اي بابا رودتر ميگفتي، حالا بايد برگرديم پايين! تو راه برگشت سر پرسته هي ميگفته: ش ش ش.. ولي ملت ديگه شاكي بودن و كسي توجه نميكرده، وقتي ميرسن پايين يارو بالاخره ميگه: ش..ش..ش..شو..شو..شوخي كردم!
روزی زنی از یکی از حقوقدانان برجسته پرسید :تا کی می خواهید اجازه دهید مردان همسر دوم اختیار کنند، نمیخواهید جلوی این وضع را بگیرید؟
حقوقدان گفت :تا زمانی که زنان بپذیرند همسر دوم مردی که زن دارد نشوند.