میگی عاشق بارونی.... ولی وقتی بارون میاد چتر رو سرت باز می کنی......!! میگی عاشق برفی ....ولی تحمل یک گوله ی برف رو نداری....!! میگی عاشق پرنده ای ....ولی می اندازیش تو قفس...!! میگی عاشق گلی ولی.... از شاخه جداش می کنی...!! انتظار داری نترسم.....وقتی میگی عاشقمی............................؟؟؟؟؟؟
عالیه ....تقریبا بهنود از حوادث تاریخی استفاده کرده داستان دختریه که نوه مظفرالیدن شاه تو یه خونه اشرافی زندگی می کنه اما با کلی مصائبی که دخترا و زنای اون زمون تو حرمسراهای شاهی داشتن .....پدرش به خاله این چشم و نظر داره و........ خلاصه موقع سرنگونی قاجارها مادرش اینو تو یه چاهی پنهون می کنه و بعد اونو با یه آشنایی میفرسته ب ترکیه و....... کلا زندگی پرنشیب و فرازی داره .... تا آخرش که میاد می رسه به حوادث 11 سپتامبر که نوه این خانوم تو یکی از اون برجهای دوقلوی تجارت حهانی دفتر داره
می دونی چیه سهیل ........فکر کنم بهنود از زندگی کریستین امان پور هم مایه گرفته برا داستانش ....اما خب رو جلد کتاب نوشته این یه داستان هست باور کنید ( صنعت ایهام )