sinatra6
پسندها
524

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • :gol:ختم قرآن کریم ویژه ماه شعبان برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولیعصر:gol:
    khahesh mishe golam
    in gole esmesh sosan-e-40cheragh hastesh
    namade meli keshvare
    bad 99.5% mardom nemishnasaneh
    faghatam to ostane gilan va mantagheye damash peyda mishe
    age mikhay ba baro bachz makhsosan erfan
    biayn bebarameton onja

    :biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
    این آخرین پیامم تو باشگاست که اونم واسه شما میزارم آبجی

    ساعت 4:47

    دیدم بی خداحافظی بده

    همین الان ماشین پایین منتظره

    خدا حافظ یا علی
    سلام
    ما که به یاد دوستان هستیم
    بعضی ها به یاد ما نیستن که اونم مهم نیست
    منم خوشحال شدم
    موفق باشی همیشه
    فعلا...
    تو کربلای 2 در حال پیشروی بودیم که به یه میدون مین خوردیم...

    این میدون مین تو دامه کوه با شیبی حدود 70 درجه بود،تخریب چیها اومدن پای کار اما مسئله این بود که تخریب این نوع میدانهای مین بسیار سخت بود....
    ار آن طرف از پشت بیسیم مرتب به فرمانده گردان می گفتن: سید مچ دستتو نگاه...( یعنی حواست به ساعت باشه)

    چون هوا داشت روشن می شد، از طرفی دیگه اگه ما دیر به خط اصلی می رسدیم و گردان بغل دستیمون زودتر و تنها به خط میزد بعثی ها اونارو دور می زدند و بچه ها قتل عام می شدند...

    تصمیم بر این شد که بچه ها برن رو مین.... یعنی ستون گوشتی
    آقا این تخریبچی ها برای اینکه خودشون برن رو مین همه رو به یه بهونه ای رد می کردند...

    یهو از تو گردان یه بچه 13 ساله اومد جلو گفت: " من باید برم رو مین،دلیلم هم از همه شما موجه تره...!!! "
    یکی از بچه ها گفت پسر جون تو چه دلیلی داری....برو واسه تو هنوز زوده...

    وقتی اون پسر 13 ساله لب وا کرد و دلیلش رو گفتهمه ساکت شدن...می دونید دلیلش چی بود؟

    اون بچه گفت: " من بچه پرورشگاهی هستم،نه پدر دارم و نه مادر....هیچکی تو دنیا منتظرم نیست...."
    توی میدان مین، پسر بچه حدوداً 15ساله‌ای را دیدم که با کوله پشتی پراز گلوله آرپی‌جی غلتید توی میدان مین. هم مین‌ها منفجر می‌شد و هم گلوله‌های آرپی‌جی. او هم می‌سوخت و لب‌هایش تکان می‌خورد. رفتم کنارش و گوشم را چسباندم به لب‌هایش. داشت سوره حمد را زمزمه می‌کرد.
    عمليات نصر ۸ بود، هنوز تمام معبر را باز نكرده بوديم كه بچه هاي بغل دستمان درگير شدند. خدايا مين ها چه مي شوند؟ سيم خاردارها چه؟ نكند بچه ها همه وسط ميدان مين پرپر شوند، ولي چيزي نگذشته بود كه صداي تكبير بچه را بر بلنداي قله شنيدم.
    خوشحال شدم و با خيال راحت دراز كشيدم، كنار ميدان مين ۶ ساعت آنجا بودم، زخمهايم را خودم بسته بودم. در آنجا الياس را ديدم، سيمهاي خاردار به هيچ جاي بدنش رحم نكرده بود. فهميدم قضيه چه بوده! آن شب الياس خوابيده بود روي سيم خاردارها و بچه ها از روي او رد شده بودند. هيچ وقت تبسم رضايتش را فراموش نمي كنم. بعد از ۷ سال از آن واقعه در سال قحطي شهادت ـ ۷۳ ـ در حين پاكسازي ميدان مين در كردستان براي نجات جان بچه ها، مين والمري را در آغوش مي گيرد.
    سلام دوست قدیمی خوبی؟
    حال و احوال چه طوره؟
    ایشالله که سلامت باشی
    :w30:
    فعلا...
    ممنون گلم قابلی نداشت
    اگه حوصله داشتی اپش کردم یه سر بزن
    آبجی ایو بخون:

    داغ حسین و داغ همت(داستان دلاوری گردان سلمان)

    گردان سلمان به تعداد 350 نفر! همگی در عملیات بیت المقدس در حلقه محاصره دشمن شهید شدند
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا