silenta
پسندها
176

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره




  • چهلمین روز شهادت مظلومانه ابا عبدااله حسین ( ع ) تسلیت باد.
    [IMG]


    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است
    و رنج می برد
    از ایستادنش روی زمین
    که سیاره را سنگین تر می کند ...

    می خواهد بخار شود
    بادکنکی شود
    گره خورده با نخی
    به انگشت کودکی ...

    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است ...
    وقتی شروع می کند به دویدن
    بی آنکه از جغرافی
    چیزی بداند
    تمام زمین را
    دور می زند
    آنچنان تنگ
    مرگ را در آغوش می فشارد
    که گویی نخستین معشوقش را !

    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است
    و هر صبح
    نگاه که می کند به من
    گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...!

    " شبنم آذر "
    اگرنمیتوانی بالا روی 30ب باش تا افتادنت اندیشه را بالا برد.......
    شیطان
    اندازه یک حبّه قند است
    گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
    حل می شود آرام آرام
    بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
    و روحمان سر می کشد آن را
    آن چای شیرین را
    شیطان زهرآگین ِدیرین را
    آن وقت او
    خون می شود در خانه تن
    می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
    او می شود من
    همیشه فکر کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی. پس سعی کن به طرفه کسی سنگ پرتاب نکنی چون اولین چیزی که میشکنه دنیای خودته


    گاهی زمین...

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    همیشه آسمان...

    در پناه خالق زیباییها ، همیشه مُهر دلتون به مِهرش پایبست باشه.
    خواستم بگویم
    امان از دست تو
    اما
    رفته بودی
    امان از پاهای تو...
    :gol:


    از درز دنيا نگاه مي کنم
    خانه هايي با پرده هاي کشيده
    رهگذراني سر در گريبان
    با سايه هاي کشيده ...

    از درز دنيا نگاه مي کنم
    کوچه
    تا دو سوي عالم
    بي خواب است ...

    چندي است دنيا
    مرا به کناري نهاده است
    و نمي بيند
    از درز دنيا نگاه مي کنم ...

    .

    .

    .

    در پناه خداي مهربون باشي هميشه عزيزم ...



    گاهی گمان نمی كنی و می شود ...

    گاهی نمی شود ... نمی شود ... نمی شود !

    گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست ...

    گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود ...

    گاهی گدای گدايی و بی نصیب ...

    گاهی تمام شهر گدای تو می شود ...!


    baran
    دریا را بی دغدغه موج تماشا می کردیم
    بیابان را بی دغدغه طوفان
    جنگل آغاز رازداری ما بود
    و پچپچه جیرجیرکها را در انتهای -
    شاخه بادام بن ها حس می کردیم
    صدای پای کفشدوزک ها را -
    بر برگ ها ی سبز مردابی می شنیدیم
    مسافر آسمانهای همه کهکشان بودیم
    چه حسی داشت تخیل ما
    که بر بال آرزوهای ما می نشست
    و کودکی را برای ما جاودانه می کرد!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا