اونجا بود که زرنگی کرد و گفت
من الان از شما هیچ جوابی نمیخوام و شما فکراتونو بکنید من بازم مزاحمتون میشم،بعدشم برای اینکه نتونم حرفی بزنم زودی خداحافظی کرد و رفت
دقیقا راهو برای خودش باز گذاشت...
و باعث شد واقعا بهش فکر کنم
حتی راجع بهش تحقیق کنم...
و
دو سه بار دیگه هم اومد و من گفتم نه(چقد بدجنس بودم)
تا اینکه واقعا پیشش کم آوردم و بهش فرصت دادم تا یه ذره با هم آشنا شیم
و
کلی ماجرا بعدش
ک تلخی ها و شیرینی های خودشو داشت