شراب و عيش نهان چيست کار بي بنياد...زديم بر صف رندان و هر چه بادا باد
گره ز دل بگشا و از سپهر ياد مکن...که فکر هيچ مهندس چنين گره نگشاد
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ...از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد
قدح به شرط ادب گير زان که ترکيبش...ز کاسه سر جمشيد و بهمن است و قباد
که آگه است که کاووس و کي کجا رفتند...که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
ز حسرت لب شيرين هنوز مي بينم...که لاله مي دمد از خون ديده فرهاد
مگر که لاله بدانست بي وفايي دهر...که تا بزاد و بشد جام مي ز کف ننهاد
بيا بيا که زماني ز مي خراب شويم...مگر رسيم به گنجي در اين خراب آباد
نمي دهند اجازت مرا به سير و سفر...نسيم باد مصلا و آب رکن آباد
قدح مگير چو حافظ مگر به ناله چنگ...که بسته اند بر ابريشم طرب دل شاد