sheyda_star
پسندها
1,068

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • واو، یادتون بود؟ خیلی ممنون، لطف کردید، دیشب هم کابوس دیدم، منی که از هیچی نمیترسم، این درس من رو به زانو در آورده )):
    اوهووم فهميدم مشكل كجاست...
    شيدا...اگه كه بدون كليك روي دكمه خروج از باشگاه بري بيرون
    (همينجوري پنجره را ببندي و بري بيرون..)
    اونوقت تا 15 دقيقه بعد از اون هم چراغ سبزه روشن مي مونه...
    ولي كسي ديگه پشت كامپيوتر نيست...
    بعد 15 دقيقه خاموش ميشه.....
    شايد اينجوري شده...فكر كردي من بودم..

    اي نامرد...يني من اينقدر شكمو ام كه كامپيوتر را ور دارم ببرم تو آشپزخونه.....؟؟(گريه)
    نميدونم...فكر نكنم....
    آهان پس احتمالا شب اومدي كه من نبودم...
    راهنمايي....؟؟؟اممممممممممممممم
    يه جا تو خونه خودمونه.....

    قبلا حرفش را باهات زدما...يادت نيست....؟..(خنده)
    خوب حدس بزن ديگه...(نه همچين زياد هم خوشحال نيستم..)
    اومدن را كه اومدم ديگه...پس الان داري با كي حرف مي زني..
    ديروز كجا بودي په...؟
    فكر كنم نيومدي ديروز يا اومدي ..؟؟
    سلام خانومي.....
    واااااااي چقدر په..........:biggrin:
    نه همينجام په...

    دلم برات تنگ شده بود..
    خيلي خوشحالم الان باهاتم....:w42:

    سلااااااااااااام.....

    اگه گفتي الان حروفم رو از كجا دارم تايپ مي كنم..؟؟:w15:
    زنده بودن بی شوق ....

    آه ای مطلع صبح
    کاس میشد که دل خسته ی من
    زندگی را از نو آغاز کند
    چشم دیگر به جهان باز کند
    دل نگنجد به برم سینه تنگ است دریغا قفس است
    کاش میشد که رهی باز کند بگشاید پرو پرواز کند
    ای پرستوها ای چلچله ها
    کاش میشد که به همراه شما
    بپرم سوی بهشت
    خالی از حسرت وناکامی ها بی سرانجامی ها
    دورازاین
    چهره های همه آلوده به رنگ
    رنگ پاکی وصفا
    وبه باطن دلها همه سرد
    همه خاموش وسیاه سینه های همه لبریز ریا
    آه ای سنگ صبور
    کاشکی در دل من صبر توبود
    کاش میشد که تحمل کنم این مردم را
    زندگی چیست مگر؟
    زندگی زندانست ودرآن زنه بودن بی عشق بی شوق
    زنده بودن تهیاز شور حیات خیمه شب بازی بس مسخره ای است
    در دل یک زندان آه بازیچه شدن چه غم جانکاهی است.
    شرمنده واقعا....زبون عذرخواهي ندارم....
    رفتم و ديگه نيومدم.....مي خواستن برن بيرون....
    الان اومدم.....

    كدوم داداشات....؟؟اونيكه كوچولوهه....؟؟
    شيدا مامانم صدام ميكنه....
    ...نميدونم چي كار داره.....

    ببخشين....نميدونم برگردم يا نه.....
    شيدا........
    ديگه داشت تموم اميد هام نقش برآب ميشد....
    ديگه آخرين رفرش را كه زدم ديدم شما هم اومدي.....(خنده)
    شيدا........
    ديگه داشت تموم اميد هام نقش برآب ميشد....
    ديگه آخرين رفرش را كه زدم ديدم شما هم اومدي.....(خنده)
    گلد تو ميت يو تو...........
    بابا انگليسي.....ببخشين فينگيليسي......بابا گلد تو ميت يو....:biggrin:
    نه فراموش كه نكرده بودم...
    ولي امشب احتمالا بريم پارك با پسر عموهام....
    من و داداشم كه اينجاييم..يكي ديگه از پسرعموهام هم همسايمونن...

    2 تا ديگه(عليرضا و وحيد) هم با چرخ ميان اينجا..
    چرخاشون را ميزارن تو خونه ما و با ماشين ديگه ميريم دنبال رودخونه...

    مياي..؟؟؟؟

    با اين حصاب متاسفانه نميرسم كه ببينم...
    تكرارش كيه.......؟؟؟..بگو بگو بگووووووووووووو...
    آهان....آره...امشبه...
    نه حتما يادم مي مونه......

    اختيار دارين....

    به اميد ديدار....مواظب خودت باش خواهر جون....
    باي تا هاي ...
    شيداجان.. خيلي خوش گذشت...
    كلي خنديديم...
    با اجازت برم يه كم استراحت كنم...عصر بايد برم دوباره بيرون...

    كاري نداري داداشي..؟؟
    الان...؟؟؟
    الان تو اتاق خودشه...
    هيچي...
    آزاد هم ننوشت...چون مطمئن بود از خودش....
    يكي از دلائل استرسش هم همين بود كه چرا آزاد ننوشته...
    يه ذره نگران بود كه اگه قبول نشه بايد يه سال ديگه هم بخونه..
    ولي خدارا شكر ديگه تموم شد...
    امشب شايد رفتيم بيرون...تو پارك....بعد از يك سال....(آخ جون)
    امتحانتو دادی خیالت راحت شده؟ از صبح تا حالا یا میری گردش یا میری جمله سازی؟ :دی
    اوووووووكي.......

    2 رقمي...؟؟
    نه ديگه...فكر نكنم....اونا درصد هاشون تو درساشون 100% ميشه..
    رياضي اش جالب نشده بود.....سخت گرفته بودند...حتي از سال ما كه 85 بوديم هم سخت تر بود
    اگه زير 1000 بشه همينجا برق صنعتي را كه دوست داره مياره...

    ممنون خواهر جون...اثر دعاهاي شما بوده....مطمئنم....
    من نتونستم با حرفام آرومش كنم....
    خدا را شكر...

    نه ...خوب بود...آرامش داشت...ديگه تموم شد...
    اين دلبند كه وگويي يعني چه..؟؟

    خوب شد الحمدالله...
    صبح رسوندمش با پسر همسايومن...همون جا هم وايسادم تا اومد..
    درصد هاش را امروز صبح گرفت
    خوب بود....توي عمومي ها تقربا 80% زده بود..
    غير ادبياتش كه 65 شد...(اينو خراب كرده بود)
    اختصاصي اش رياضي اش مي گفت سخت بوده...
    ولي شيمي و فيزيكش را خوب داده بود...

    در مجموع ....گوش شيطونه كر ...فكر كنم زير 1000 بشه...
    با رتبه هاي سنجش و كانونش كه مقايسه كردم....احتمالش زياده كه 3 رقمي بشه رتبه اش...
    ديگه هر چي كه صلاح خداست...
    اگه دوست داشتي....هر جور دوست داري...
    بستگي به روحيه طرفت داره....
    بستگي به ميزان رفقتتون داره... من كه نميدونم....

    عجب آدمي هستي ها...
    همين ديروز بود به من گل دادي ها...يادت رفت..؟؟
    كشتي خودت را تا گلا را ازت قبول كردم..
    يادت رفت...؟؟؟؟
    اشكال نداره.....
    حالا كه تابستون ميشه.....فرصت بيشتري داري...يه روز پاشو برو از دلش در بيار....
    يه شاخه گل هم براش بگير .....

    يه شاخه گلم برا من بيار...
    مگه تو شيداي من نيستي...؟؟؟؟
    عجب سوژه اي پيدا كردما.......(خنده)
    خوب برو پيششون....
    شماره هاشون را داري...؟؟؟
    با چند تاشون در ارتباطي...؟؟؟؟؟؟؟؟
    اي ول...چه دوست با معرفتي.....
    خوش به حالت....


    قدر دوستات را خيلي بدون....
    من هرچي دارم از دوستام دارن...
    خيلي همه به هم كمك ميكنيم....
    اين كار يه ابتكار بود...
    ما فارغ التحصيل هاي سادات...دبيرستان سادات هستيم..
    از اين جمع هاي 20 نفره زياده...
    هر يك سال يه بار هم تمامي گروهها جمع ميشن 5 مرداد تو مدرسه
    كه همه همو ببينن...
    يه روز خيلي باشكوهيه....همه ميان...
    مثه گذشته ها...همه كسايي كه از اول دبيرستان تا پيش دانشگاهي بوديم همه همو ميبينيم...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا