.SHaDi
پسندها
626

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام شما چطورین خوبین یکم کار داشتم ببخشید دیگه .....:gol:
    سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !
    من را انتخاب کرد ...
    دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...
    به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
    سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ...
    مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
    خشک شدم ..
    بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ..
    ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
    ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز .. زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود
    از خیاطی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟
    گفت: دوختن پارگی های روح و دل با نختوبه .
    ـ از باغبانی پرسیدند: زندگی یعنی چه ؟
    گفت: کاشت بذر عشق در زمین دلها زیر نور ایمان .
    ـ از باستان شناسی پرسیدند: زندگی یعنی چه ؟
    گفت : کاویدن جانها برای استخراج گوهردرون .
    از ایینه فروشی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟
    گفت : زدودن غبار ایینه ی دل با شیشه پاک کن توکل .
    ـ از میوه فروشی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟
    گفت : دست چین کردن خوبی ها در صندوقچه ی دل
    روشن است آتش درون شب
    وز پس دودش
    طرحی از ویرانه های دور.
    گر به گوش آید صدایی خشک:
    استخوان مرده می لغزد درون گور.
    دیرگاهی ماند اجاقم سرد
    و چراغم بی نصیب از نور.
    خواب دربان را به راهی برد.
    بی صدا آمد کسی از در،
    در سیاهی اتشی افروخت.
    بی خبر اما
    که نگاهی در تماشا سوخت.
    گرچه می دانم که چشمی راه دارد با فسون شب،
    لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش:
    آتشی روشن درون شب.
    مرگ را پروای آن نیست
    که به انگیزه ای اندیشد
    زندگی را فرصتی آن قدر نیست
    که در آینه به قدمت خویش بنگرد
    و عشق را مجالی نیست
    حتی آن قدر که بگوید
    برای چه دوستت می دارد. . .
    سلام شادی جان
    ببخشید دیگه آبجی من کم میام :(
    ولی هر وقت بیام بهت سر میزنم ....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا