.....من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان ، دربستر شب ، خواب و بيدار است
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه ، لرزان ، از نسيم سرد پاييز است
دل بي تاب و بي آرام من ، از شوق لبريز است
به هر سو ، چشم من رو مي كند : فرداست
سحر از ماوراي ظلمت شب مي زند لبخند
قناري ها سرود صبح مي خوانند
.....من آنجا، چشم در راه توام . ناگاه :
ترا ، از دور مي بينم كه مي آیي
ترا از دور مي بينم كه مي خندي
ترا از دور مي بينم كه مي خندي و مي آيي
.....نگاهم باز حيران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشك اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم شست
برايت شعر خواهم خواند
برايم شعر خواهي خواند
تبسم هاي شيرين ترا ، با بوسه خواهم چيد
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد ...