self.f_t_m990
پسندها
6,162

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
    رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
    ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
    تو بمان و دگران وای به حال دگران
    رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
    هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
    میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
    محرم ما نبود دیده کوته نظران
    دل چون آینه اهل صفا می شکنند
    که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
    دل من دار که در زلف شکن در شکنت
    یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
    گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
    لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
    ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
    ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
    سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
    کاین بود عاقبت کار جهان گذران
    شهریارا غم آوارگی و دربدری
    شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
    ****<< جلسه هفتگی قرائت قرآن باشگاه مهندسان ایران >>****

    سلی
    صبح زیبای پاییزیت بخیر
    الهی به امید تو


    اینم ی داستن خوب برای شما که ظهر خوابت ببره::D
    توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود.حسنی نگو، بلا بگو،تنبل تنبلا بگو، موی بلند، روی سیاه،ناخن دراز، واه واه واه. نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکُلی، هیچکس باهاش رفیق نبود.تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه. باباش می گفت: - حسنی میای بریم حموم؟ نه نمیام، نه نمیام- سرتو می خوای اصلاح کنی؟- نه نمی خوام، نه نمی خوام کره الاغ کدخدا، یورتمه می رفت تو کوچه ها: - الاغه چرا یورتمه می ری؟- دارم می رم باربیارم، دیرم شده، عجله دارم.- الاغ خوب نازنین،سر در هوا،سُم بر زمین،یالت بلند و پُر مو، دُمت مثال جارو،یک کمی به من سواری می دی؟- نه که نمی دم- چرا نمی دی؟- واسه اینکه من تمیزم. - پیش همه عزیزم. ..............
    :heart::gol:
    بهترین ها نصیبت بشه
    سرشار از زندگی باشی خانمم:w38:

    چشمم به انتظار تو تر شد نيامدي
    اشكم شبيه خون جگر شد نيامدي
    گفتم غروب جمعه تو از راه مي رسي
    عمرم در اين قرار به سر شد نيامدي



    وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود
    قلبم به چشم همزدنی سنگ می شود
    آقا ببخش که سرم گرم زندگی است
    کمتر دلم برای شما تنگ می شود
    عبور باید کرد
    صدای باد می آید، عبور باید کرد

    و من مسافرم،
    ای بادهای همواره!

    مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید
    مرا به کودکی شور آب ها برسانید

    و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
    پر از تحرک زیبایی خضوع کنید

    دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
    در آسمان سپید "غریزه" اوج دهید

    و اتفاق وجود مرا کنار درخت
    بدل کنید به یک ارتباط گمشده "پاک"

    و در تنفس تنهایی
    دریچه های شعور مرا بهم بزنید

    روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
    مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید

    حضور "هیچ" ملایم را به من نشان بدهید...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا